حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم(حضرت هود عليهالسلام)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم(حضرت هود عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 01-08-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
تا داشتهام فقط تو را داشتهام *** با ياد تو قد و قامت افراشتهام
بوي صلوات ميدهند دستانم *** از بس که گل محمدي کاشتهام
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما بينندهها و شنوندههاي عزيزمان، انشاءالله هر جا که هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. باغ ايمانتان آباد باشد و بهترينها نصيب شما شود. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا عابديني: سلام ميکنيم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: روزهاي شنبه در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم، قصه حضرت هود(ع) را شنيديم. نمايي از دوران ابتداي نبوت حضرت هود را براي ما ترسيم کردند. صحبتهاي امروز شما را ميشنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرج)
بحثي که در جلسه گذشته مطرح شد يک نماي کلي از قوم عاد که قوم هود(ع) بودند مطرح شد. قسمتي از شخصيت حضرت هود مطرح شد.
در قرآن اينکه چه مقدار به يک نبي پرداخته شده، نشان دهنده نقش آن نبي در زندگي ما است. نشان دهنده نقش آن نبي در امت ختمي است. در مورد حضرت نوح عرض کرديم حدود 140 آيه در مورد حضرت نوح به عنوان اولين رسول اولوالعزم وارد شده بود. در مورد حضرت هود(ع) با اينکه اولوالعزم نيست، ولي از انبيايي است که در قرآن شاخص است و جزء چند نبي هست که به غير از رسولان اولوالعزم در قرآن ميدرخشد. لذا حدود هشتاد آيه در قرآن در مورد هود و رسالتش و نتايجش در قرآن کريم ذکر شده است. در شش سوره قرآن کريم اين مسأله به تفصيل آمده است. يک سوره مفصل به نام خود حضرت هود(ع) در قرآن هست که اين افتخاري براي حضرت هود است که نام او در قرآن کريم ميدرخشد. يک سوره هم به نام احقاف است که مربوط به قوم عاد ميشود و عذابي که بر آنها نازل شده است. همانطور که دو مثال براي دو زن مؤمنه و دو مثال براي دو زن غير مؤمنه در قرآن زده شده و هردو نشانه خباثت دو زن غير مؤمنه و سعادت دو زن مؤمنه بود که به عنوان الگو مطرح شده بودند. گاهي در بعضي سورهها وقتي نام يک قومي که عذاب شده بر آنها قرار ميگيرد خود اين يک تابلو شدن و پرچم شدن براي اين است که اين قوم در نظر ديگران از نظر خباثت بماند.
در مورد حضرت هود نکات زيادي هست. نقل کردند که حدود 760 سال دوران نبوت حضرت هود(ع) بوده است. همچنين عمرهاي مردم طبق روايات امام صادق(ع) در زمان هود حدود 400 سال بوده است. در مورد حضرت هود سه تعبير در قرآن کريم به کار رفته است. در سوره مؤمنون حضرت را به گونهاي نام بردند که اسمي از حضرت نيامده است. «فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» (مؤمنون/32) ولي مشخصاتي که در آن آيات آمده با قوم هود تطبيق ميکند. لذا اين آيات بر قوم هود و خود حضرت هود تطبيق ميشود که حدود دوازده آيه در آن سوره در رابطه با اين مسأله آمده است. در بعضي از سورههاي ديگر به عنوان «وَ اذْكُرْ أَخا عاد» (احقاف/21) برادر عاد را ياد کن. به عنوان برادر عاد آمده است. آنجا هم حدود هفت آيه در مورد حضرت هود و قومش آمده است. در بعضي از سورهها اسم حضرت هود آمده است «وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودا» (اعراف/65) هم به اخوت نژادي اشاره شده است، هم به اسم تصريح شده است. گاهي اسم نيامده و اخوت هم ذکر نشده است. دوستان وقتي رجوع ميکنند بدانند که مربوط به کدام نبي است. در سوره احقاف و سوره اعراف و هود هم به صورت «وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودا» که اين هم يک نکته بود.
قوم هود جسارت و جرأتشان در فشار به حضرت هود و نوع کلماتي که به کار ميبردند خيلي جسورانهتر و از يک بيباکي بيشتري نشأت گرفته بود. لذا خيلي حضرت هود را به عنوان سفيه و کسي که کذاب است نام بردند. نعوذ بالله! اينها نشان دهنده روحيهي راسخ شده در اينها بود. به خصوص که اينها انبياي اوايل هستند و هنوز آن بساطت افراد در خود اقوام باقي است.
نکته ديگر اينکه پنج نبي به عربي تکلم ميکردند. اولين نبي که به عربي تکلم ميکرد حضرت هود (س) هست که اين پنج نبي عبارت است از هود و صالح و شعيب و اسماعيل و بعد هم نبي ختمي(ص).
سوره شعرا که آيات 123 تا 140 در مورد حضرت هود(ع) است. در اين آيات يک تقسيم بندي دارد، «كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ» (شعرا/123) همه مرسلين را تکذيب کردند. «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ، إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ» (شعرا/124-126) اين آيات از اينجا آغاز ميشود و هود را به عنوان رسول امين و برادر آنها به عنوان «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ» که اينجا هم اسم برده شده است.
در چهار قسمت اين آيات را ميشود تقسيم کرد. قسمت اول اين است که هود(ع) رسالتش را بيان ميکند. «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ» (شعرا/127) من از شما اجر نميخواهم. من رسول امين هستم. من از جانب خدا هستم. «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ» تعبير زيبايي است که أطيعون يعني از من تبعيت کنيد. تقواي الهي اقتضا ميکند که از رسول او تبعيت شود. لذا اين محوريت تبعيت از امام با تقوا سازگار است. اگر کسي تقواي الهي را پيشه کند تبعيت از امام جزء وجودش ميشود و دنبالش ميآيد. و الا کسي که تقوا ندارد زير بار نميرود. يکي از مشکلات اينها اين بود که زير بار کسي ديگر غير خودشان نميخواستند بروند. اين قسمت ابتدايي سوره شعرا بود که ابتدا پيام دينش را مطرح ميکند که تقوا الهي و اطاعت از رسولش است.
در قسمت دوم در اينجا وارد ميشود که «أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ» (شعرا/128) خصوصيات قوم عاد را به صورت سؤالي مطرح ميکند. هود از آنها سؤال ميکند که چرا شما به اينجا کشيده شديد؟ آسيب شناسي قوم عاد که چطور به اينجا کشيده شدند. در اين آيه ميفرمايد: «أَ تَبْنُونَ» همين که به صورت سؤالي مطرح ميکند تنبه بيشتري ايجاد ميکند. غير از آن است که در مقام اخبار و مذمت باشد. چون اينجا به صورت سؤالي است آدم ممکن است بيشتر به فکر بيافتد. اما اگر به صورت اخبار و مذمت باشد، بلافاصله موضع ميگيرد. يا نکرده مي گويد: نه. يا اگر کرده در مقام يک جوابي است که چرا کرده است. اما وقتي مذمتش ميکني، به هيچ وجه کاري ندارد و ميخواهد دفاع کند. اينجا سه سؤال را پشت سر هم مطرح ميکند از سه کاري که اينها به آن مبتلا بودند. اين سه ابتلا باعث شده بود روحيه استکباري در اينها تقويت شود. اولي اين است که«أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ» آيا شما در هر مکان بلندي يک بنايي را ايجاد ميکنيد؟ آيه يعني نشانه، يعني طوري بنايي را بنا ميکنيد که دارد شما را نشان ميدهد؟ مثل اينکه روي يک ساختمان بلند تابلو بزنند که اين تابلو نشان بدهد اين مربوط به چه کسي است؟ تفاخر در آن کامل باشد. اينها تفاخرشان به اين بود که هرکسي در يک بناي بلندتري بتواند يک بناي عظيمي را به پا کند. آن بنا طوري باشد که هرکس از دور ميبيند معلوم باشد براي چه کسي است. تابلوي آدمهاي آن زمان بناهايشان بوده است. نميخواهد بگويد: ساختن ساختمان بلند بد است. نميگويد: ساختمان سازي بد است. اما ساختمان سازي براي تفاخر بد است. شايد اين نکته در اينجا باشد که اگر انسان در ساختمانهاي بلند قرار گيرد، حالت کوچک ديدن بقيه در او ايجاد شود. يعني خود نفس قرار گرفتن در ساختمانهاي بلند براي بعضي از افراد تحقير ديگران است. مثل برجي که طبقات خاصي داشته باشد و عنوانهاي خاصي به اين طبقات بدهند. طبقات يک حالت احاطه بر يک مناطقي داشته باشد. همه اينها علامت است. بعد اين شخص بگويد: من اين را ميخواهم چون شأن من اين است که بر همه سر باشم. اين علامت تکبر است. «بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً» بگويند: در کجا زندگي ميکند؟ در فلان برج. هرچه از حالت عموميتر خارج شود اين علامت تحقير است. نه علامت افتخار. يعني هود(ع) ميگويد: در نظر الهي و اولياي الهي هرکسي که اينگونه قدم برميدارد، کارش تمسخر آميز است. اينها عبث است. تو در مرتبه خيال هستي. زندگي تو در مرتبه خيال است. هيچ واقعيتي تحت اين نيست. اعتبار محض است. اين فقط به ساختمان سرايت ندارد. به همه چيز ربط دارد.
يک نفر در ماشيني نشسته که اين ماشين تک باشد. رنگش، مدلش، اين در حقيقت «بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ» همه چهرهها ميخواهد به سمت اين برگردد. همه ببينند اين براي اين است. خدا با اين تحقير آميز برخورد ميکند که در حقيقت هود(ع) ميگويد: اينها يک کارهاي خيالي است. اينها بازي است. خودتان را اسير بازي نکنيد. کسي که اسير بازي شد روحيهاش استکباري ميشود. يعني ديگر تن زير بار دعوت حق نميدهد. بعد ديگرا انصاف هم ندارد و با بقيه هم يک حالت تکبر آميز دارد. يعني در ماشين که نشسته است، ماشين سوار اين است. نه اينکه اين سوار ماشين شود. براي همين دچار تکبر شده است.
در جهيزيه ممکن است باشد. در زندگي و خانه ممکن است باشد. در مبلمان ممکن است باشد. در شهرت و ثروت و هرچيزي ممکن است باشد. من ميخواهم منبرم تک باشد. اگر کسي از من زيباتر به منبر رفت، دنبال اين هستم که منبري بروم که از او سر باشم. اگر اينطور شد اين اخلاق قوم عاد است. در مغازه طلافروشي زده بود: متفاوت از ديگران باشيد. اين پيام خودش «آيَةً تَعْبَثُونَ» است. يعني زندگي دنيا را به خودت تفسير کني. اين عنانيت انسان جلو برود. اين همان استکبار است. گاهي چقدر غصه ميخوريم و نفرين ميکنيم کسي را که در مقام استکباري و قدرت مطلقه است، نکند ناخواسته خودمان را نفرين کنيم. هرچه انسان در اين جريان جلو ميرود از خدا دور ميشود. بعد ميگويد: چرا حرف خدا و پيغمبر در وجود من تأثير نميگذارد؟ چرا در مجالس امام حسين مينشينم حال پيدا نميکنم؟ ببينيم يکوقت روحيه استکباري در وجود ما ايجاد نشده باشد. که همين باعث ميشود انسان نسبت به خضوع ممانعت پيدا کند.
بعد ميفرمايد: «وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ» مصانع يک ساختمانهاي بسيار محکم و مستحکم است به طوري که از دورترين نقطه ديده شود. اينها طوري اين ساختمانها را محکم بنا ميکردند که فکر ميکردند دائماً ميخواهند در اينها زندگي کنند. وقتي کسي اينچنين نگاهي دارد طوري هزينه ميکند که اين هيچگاه نريزد. «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ، إِرَمَ ذاتِ الْعِماد» (فجر/6 و7) اينها شهري ساختند به نام اِرَم که اصلاً اين شهر مشهور به شهر ستونهاي بلند بود. ميخواستند طوري باشد که ستونهاي سنگي و بلندي باشد که افتخارشان را در آن ستونها نمايش بدهند. يعني حقيقت خودشان را در حد همان ميديدند که آيه آنها اين بود. وجود اينها در اين ساختمانها خلاصه شده بود. قوم عاد تا مرتبهاي پيش رفتند که در قوهي شهويه يعني حرص در ساختن به جايي رسيدند که هيچ منطقهاي پيدا نميشد که اينها در آنجا دست نگذاشته باشند. «وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ» آيا اين کار را ميکنيد؟ «وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ» (شعرا/130) اگر يک موقع ميخواهيد با ديگران برخورد کنيد، برخورد شما برخورد جبارها است. در ناحيهي قوه شهويه که حرص و طمع بود آنگونه بوديد. در ناحيه قوه غضبيه هم اينطور هستيد. يعني وقتي ميخواهيد برخورد کنيد با اعتدال برخورد نميکنيد. با جباريت که هيچ جزايي را مطابق عمل انجام نميدهيد. بلکه به شدت تا جايي که قدرت داريد يک کسي را تنبيه ميکنيد و زور ميگوييد و ظلم ميکنيد. يعني در مقابل بقيه هم قلدري ميکنيد. اين قلدري کردن باز روحيه استکبار است. از همين ابتداي زندگي انسان اين قلدري کردنها آغاز ميشود. گاهي تحقير با زدن است و گاهي با يک ساختمان سازي است. بعضيها زدن سخت و بعضيها زدن نرم را انتخاب ميکنند. يعني ساختن يک ساختمان در يک محل به گونهاي که تک باشد اين تحقير ديگران است. اينطور نيست که حتماً بايد يک قصر خيلي عظيمي باشد. نه من قصدم اين است که در محل يک خانهاي بسازم به گونهاي که تک باشد. اگر فردا روزي کسي خانهاي از اين بهتر ساخت ديگر اين خانه به من تلخ ميشود. آنچه بقيه را از خدا دور ميکند و اين حسرتها باعث ميشد آنها به دام کارهاي غلط بيافتند، مقصر همه اينها شخصي است که اين کارها را کرده است. نگويد: پول خودم بود. داشتم ساختم! همين استکباري که ايجاد کرده همه اينها عمل اوست.
مرحله اول دعوت هود(ع) بود. در مرحله دوم آسيب شناسي کرد با سؤال که چرا شما به اين مرتبه رسيديد؟ در مرحله سوم حضرت هود ميفرمايد: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُون» (شعرا/131) تقواي الهي و اطاعت من که رسول او هستم و شروع به شمردن نعمتهاي الهي ميکند که خدا به آنها داده است. مرحله اول دعوت اجمالي بود که من رسول خدا هستم و آمدم شما را به سمت خدا ببرم. دومين مرحله آسيب شناسي است که چرا شما با اين وضعيت گرفتار شديد؟ در مرحله سوم شمردن نعمتهايي که دارند و خدا به آنها داده است. چون اينها از بس که مسابقه در تکبر داشتند متوجه نميشوند و لذت نميبرند. چون دائماً فکر اين هستند که نکند کسي باشد که ساختمانش از من بلندتر باشد. اين حرص و طمع زندگي را بر آنها تلخ ميکند. سومين مرحله نعمتها را ميشمارد. که برويد داراييهايتان را ببينيد. توجه کنيد که خدا به شما چه داده است؟
«وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ» (شعرا/132) امداد نعمتهاي پي در پي است. مثل اينکه نعمت امتداد دارد. اول به صورت اجمالي بيان ميکند که همين اجمالي بودن يک صفايي دارد. ابتدا ميگويد: خودتان ميدانيد به شما امداد کرد. بعد همين را تفصيل ميدهد. «أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ» (شعرا/133) به شما تمام آنچه نعمت براي حمل و نقل و استفاده از انعام است، چه در حمل و نقل و چه در استفادههاي ديگر از چهارپايان ميگويد: نعمت فراواني به شما داده است. به شما کثرت داده است. کثرت فرزندان را داده است. بعد از جريان نوح(ع) يکي از مسائل کثرت فرزندان بود که ميخواستند فرزندان بيشتري داشته باشد تا جاهاي بيشتري را تخت تصرف خود قرار دهند. بتوانند هم دفاع کنند و هم حفظ کنند و هم تصرف کنند. «وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ» (شعرا/134) در ناحيه کشاورزي هم به شما چشمهها و آب فراوان و جنات داده است. شوراندن و تذکر به نعمتها انسان را گاهي متنبه ميکند. چون يکي از آثار توبه اين است که انسان در وقت گناه از نعمتها غفلت ميکند. همين که از نعمتها غفلت کند ممکن است به گناه بيافتد. از جمله آثار توبه اين است که ميتواند از نعمت بهتر استفاده کند. چشم و گوش انسان باز ميشود. به خصوص هرچه رابطه اين شيء با خدا بيشتر ديده شود نعمت بودنش عظيمتر ميشود. چون ما هرچه بيشتر در معصيت بيافتيم اينها را سطحيتر ميبينيم. هرچقدر در رابطه ارتباط با خدا ميرود حقايق اشياء عظيمتر ميشود. چون پشتوانه خداست و اين «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُه» (حجر/21) اين با خزائنش حاضر است و جدا جدا نيست. وقتي اينطور شد، هر شيء در ارتباط با نامتناهي، نامتناهي است. هرچقدر اين معرفت در انسان عظيمتر شود، نعمتها در نظر او عظيمتر ميشود. چون آن عظمت ديده نميشود. کم ارزش ميبينيم، راحت خرج ميکنيم، بيجا و گاهي در عصيان هم خرج ميکنيم. اما هرچقدر اين عظيم باشد، انسان گوهر گرانبها را جلوي دست نميگذارد. بلکه آن را محفوظ نگه ميدارد.
در مرحله چهارم ميگويد: حالا که نعمت را فهميديد. ميترسم با اين کارهايتان نعمت را از دست بدهيد. چون قبل از اينکه به نعمت و عظمت نعمت توجه پيدا کنند، از دست دادن خيلي مهم نبود. چون انسان وقتي براي اين نعمت ارزش قائل نيست، از دست دادن هم برايش مهم نيست. «إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ» (شعرا/135) ميترسم از روزي که عذاب نازل شود و همه اينها از شما جدا شود. خودتان هم از خودتان جدا شويد و هلاک شويد. اول تبليغ، بعد آسيب شناسي که شما چرا به اين مرحله مبتلا شديد. بعد توجه به نعمتها، در مرتبه چهارم ترس از دست دادن اينها را ميگويد. همچنان که در قوم نوح ديديد که چطور از دست رفت. فکر نکنيد اين هم براي شما دائمي است و باقي است. «قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا» اينقدر اينها استکبار در وجودشان شديد شده، «أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ» (شعرا/136) چه تو به ما نصيحت کني و چه از نصيحت کنندگان نباشي براي ما فرقي نميکند. ميگويند: اصلاً تو نباشي هم براي ما فرقي ندارد. همه روشهاي بيدار باشي که حضرت به کار ميبردند در وجود اينها تأثير نميگذاشت.
من هميشه ميترسم و ميگويم خدايا نکند در همين ابتلائات عادي که خانه ميسازيم، ماشين سوار ميشويم، لباس ميپوشيم و مسندي پيدا ميکنيم، منبري ميرويم، يکجايي حرف ما گل کند، مردم ديگر به ما توجه کنند اين روحيه استکباري در ما ايجاد شود. حواس ما باشد که خضوع نجات دهنده است. اگر ميخواهيم به اين استکبار دچار نشويم و يا ميخواهيم از اين استکيار نجات پيدا کنيم راهش اين است که کم کم خضوعمان را شديد کنيم. هرچقدر اين خضوع بيشتر باشد وجود ما از اينکه به مرحله استکبار برسد محفوظتر ميماند.
شريعتي: امروز صفحه 374 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه شعرا در سمت خداي امروز تلاوت ميشود.
«ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ «207» وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ «208» ذِكْرى وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ «209» وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ «210» وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ «211» إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ «212» فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ «213» وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ «214» وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «215» فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ «216» وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ «217» الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ «218» وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ «219» إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «220» هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ «221» تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ «222» يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ «223» وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ «224» أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ «225» وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ «226» إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ «227»
ترجمه: آنچه برخوردار بودند، در دفع عذاب به كارشان نيايد. وما (مردم) هيچ منطقهاى را هلاك نكرديم، مگر آن كه بيمدهندگانى داشتند. تا مايهى پند و عبرت باشد، و ما ستمكار نبوديم (كه بدون هشدار مجازات كنيم). و قرآن را شيطانها نازل نكردهاند. نه سزاوار آنان است (كه شياطين آن را نازل كنند) و نه قدرت بر اين كار دارند. بىشك آنها از شنيدن (اخبار آسمانى) بركنارند. پس (اى پيامبر!) با خدا معبود ديگرى را نخوان كه از عذاب شدگان خواهى شد. و خويشان نزديكت را هشدار ده. و براى مؤمنانى كه از تو پيروى كردهاند، بال خود را بگستر (و متواضع باش). پس اگر سرپيچى كردند بگو: قطعاً من از آنچه انجام مىدهيد بيزارم. و بر (خداى) عزيز و مهربان توكّل كن. خدايى كه چون (به نماز) برمىخيزى تو را مىبيند. و حركت تو را در ميان سجده كنندگان (نيز مىبيند). زيرا كه اوست شنوا و دانا. آيا شما را خبر دهم كه شياطين بر چه كسى فرود مىآيند؟ بر هر دروغساز گنه پيشهاى فرود مىآيند. (زيرا اين افراد) به سخنان شياطين گوش فرا مىدهند و بيشترشان دروغگويند. (پيامبر اسلام شاعر نيست، زيرا) شاعران را گمراهان پيروى مىكنند. آيا نديدى كه آنان در هر وادى سرگشته مىروند؟ و مطالبى مىگويند كه به آن عمل نمىكنند؟ مگر آنان (شاعرانى) كه ايمان آورده و كارهاى نيكو انجام داده و خدارا بسيار ياد مىكنند، و پس از آن كه مورد ستم قرار گرفتند (به دفاع از خود) يارى مىطلبند (و با شعر از مظلوميّت خود دفاع مىكنند) و كسانى كه ظالمند، به زودى خواهند دانست كه به كدام بازگشتگاه باز خواهند گشت.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در اين صفحه شريف مرتبط با بحثي که داشتيم، خطاب به پيغمبر(ص) ميفرمايد: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ، وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ، وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ» اولاً اين نکته که وقتي انسان ميخواهد کاري را در رابطه با هدايت الهي آغاز کند اولين وظيفه اين است که بعد از اينکه خودش را تا حدي توانست آماده کند نزديکان او اولويت بر همه دارند. چون از اينجا با محبت و دلسوزي بيشتري ميتواند حرکت کند و آنها هم او را بهتر ميشناسند. اين رابطه عاطفي ثمره کار را بيشتر ميکند. کار را از روي شوق و محبت ميکند. لذا خطاب به پيغمبر به عنوان يک روش و دستورالعمل کلي است. نه اينکه فقط يک واقعهاي باشد. اين کليدها را که انسان از قرآن استخراج ميکند بايد به عنوان وظيفهي خودش پيدا کند. اين نظير هم دارد در رابطه با اينکه چرا از هر قومي نميروند عدهاي براي اينکه علم را ياد بگيرند و معارف دين را ياد بگيرند و در قومشان باز گردند و آنها را انذار کنند. «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» که پيامبر فرموده در مورد همه انسانها صدق ميکند. اولويت اين است که از نزديکترينها شروع کند. همچنان که در انفاق و صدقه هم بايد از نزديکترينها شروع کرد. آن انفاق مادي بود و اين هم انفاق و صدقهي معنوي است که هدايتگري است. «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» اين يک کد قوي است. اگر ما اين را سرلوحه کارمان در برنامههاي فرهنگيمان قرار بدهيم، اين موفقيت ميتواند انسان را در جايي هم که اشتباه و خطا و کوتاهي دارد، وقتي اصلاح از روي محبت شود، بعد ميتواند سرايت پيدا کند. کسي که توانست در اطرافيان خودش تأثير بگذارد، قدرت پيدا ميکند در ديگران هم اثر بگذارد.
«وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» به پيغمبر خطاب ميکند هرکس به تو ايمان آورد، خفض جناح را به مرغي تعبير ميکنند که وقتي تخم گذاشته و جوجه دارد چطور بالش را پهن ميکند و همه را در بر ميگيرد. به پيغمبر خطاب ميکند که نسبت به کساني که به تو ايمان ميآورند، همه آنها را به عنوان يک مجموعه در برميگيرد. جامعهاي که رابطهشان با وليشان اينگونه باشد که خضوع او همه اينها را فرا گرفته باشد، اينها ياد ميگيرند که ارتباطشان خاضعانه باشد. يک ارتباط جمعي خاضعانه و يک جامعه سازي براساس نگاه ديني است. «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» در جامعه بايد نهادينه شود که آن کسي که مسئولتر است، خادمتر است. او خاضعتر است. اگر کسي در جايي مسئوليت گرفت، مثل همان «بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُون» ميشود. يعني اين هم يک آيه است که دارد به خودش دعوت ميکند. لذا اگر در نگاه الهي کسي را از جايي برکنار ميکنند، ميگويد: خدايا تا به حال يک باري روي دوش من بود. مجبور بودم بدوم. حالا بار را تو برداشتي و من شانه خالي نکردم. احساس سبکي ميکند. اين به خودش دعوت نکرده است. اما اگر او را بردارند و ديد دارد فرو ميريزد و فرو ميپاشد، اين آفات است. اگر خدا کار را انجام ميدهد ما نبايد به خودمان دعوت کنيم. با اين نگاه نه پستي انسان را مشغول ميکند که دلش را پر کند و نه خلأيي با گرفتن پست در او ايجاد ميشود. اين «آيَةً تَعْبَثُون» است.
شريعتي: از دوستان عزيزمان دعوت ميکنم به سايت برنامه سر بزنيد. نرم افزار اندرويد برنامه سمت خدا را دريافت کنند. فايلهاي صوتي و متني برنامهها در اين نرم افزار گنجانده شده است. ما را از دعاي خير خودتان بيبهره نگذاريد. دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال ما را از اخلاق استکباري دور کند. از همه مظاهر خلقهايي که ما را به سمت عدم خضوع پيش ميبرد حفظ کند. انشاءالله خداي متعال جوانهاي ما را در سلامت محض به کمال برساند. شغل مناسب و ازدواج خوب و زندگي خودش براي همه جوانها ايجاد کند. مشکلات زندگي همه عزيزان را رفع بکند.
شريعتي: والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين.