حجت الاسلام والمسلمين عابديني – سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم (حضرت نوح عليهالسلام)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم (حضرت نوح عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 10-07-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
تا داشتهام، فقط تو را داشتهام *** با ياد تو قد و قامت افراشتهام
بوي صلوات ميدهند دستانم *** از بس که گل محمدي کاشتهام
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما دوستان خوبم. بينندهها و شنوندههاي عزيزمان، انشاءالله در هرکجا که هستيد بهترينها نصيب شما شود. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا عابديني: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و همه بينندگان عزيز.
شريعتي: در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم نکات خوبي را شنيديم، به داستان همسر نوح نبي رسيديم و به بهانه آن قصه حضرت آسيه را براي ما گفتند. اگر نکتهاي باقي مانده ميشنويم و بعد ادامه بحث را ميشنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرج) انشاءالله خداي متعال به ما توفيق بدهد که از ياران امام زمان(عج) باشيم.
کمکم در آستانه ورود به محرم هستيم، انشاءالله آشنايي دلمان با ولايت در اين ماه ذي الحجه و مراتب توحيد انشاءالله ما را آماده ميکند تا همانطور که خيلي زيباست فرمودند: هر مناسبتي که مربوط به رسول گرامي اسلام است، توسل و زيارت اميرالمؤمنين(ع) وارد شده است و هر مناسبتي که متعلق به خداي متعال است، زيارت امام حسين(ع) وارد شده است. انشاءالله در اين ماه از باب اميرالمؤمنين(ع) که غدير بود و ايامي که گذشت ورود به ساحت رسول گرامي اسلام پيدا کرديم و انشاءالله در ادامه عروج ما با ارتباط و سير در سفينة النجاة امام حسين (ع) در محرم الحرام ورود پيدا ميکنيم.
بحثي که در جلسه گذشته گفتيم، که براي من غير قابل هضم است که ما چگونه به غفلت ميگذرانيم و خداي متعال چگونه گلچين ميکند و توفيقاتش کجاها را شامل ميشود، توفيق الهي در خانه کافرترين فرد هم ممنوع از ورود نيست. اشد کفار توفيق الهي در آن خانه هم رفته و رحمت الهي آنجا را هم شامل ميشود تا يک نفر را آنجا نجات بدهد. آنجايي که همه درها بسته است، خانه فرعون، همه درهاي رحمت را بستند، اما خداي متعال با قدرت قاهر خودش باب رحمت را باز ميگذارد، تا يک خانمي هم که آنجا استعداد نجات درونش هست، با همه شدت کفري که او را احاطه کرده است، از طرف ديگر هم همه لذايذ دنيوي او را احاطه کرده است، نجات پيدا کند. اين جزء معجزات الهي است که بعد جزء چهار خانمي ميشود که در سرتا سر تاريخ بدرخشند. در کنار فاطمه(س) اسمش ذکر ميشود. اگر فاطمه(س) در وقتي که حضرت خديجه(س) حمل داشت، براي تولد فاطمه، خداي متعال آسيه را به کمک خديجه ميفرستد. چقدر اين خانم به همراه حضرت مريم، مقام پيدا کرده است که در ولادت حضرت فاطمه دخيل ميشود. اين خيلي عظمت ميخواهد. اين از کجا رشد کرده است؟ از زبالهدان کاخ فرعون که کفر و شرک محض بوده است. تاريکي مطلق بود، از آنجا نور مطلق محقق شد. از آنجا اين نورانيت با اين عظمت محقق شد. هيچکس نميتواند بگويد: شرايط من از اين سختتر است.
يا اگر در رفاه است، اين رفاه بالاتر از اين رفاهي نيست که فرعون براي معشوقش و ملکه کشورش محقق کرده بود. آلودهتر از محيطي که فرعون ايجاد کرده بود، وجود ندارد. نقطه شروع براي اين خانم کفر بوده است. يک موقع کسي در يک خانه اهل ايمان رشد پيدا ميکند، يک وقت کسي در يک خانه کفر رشد ميکند. يکوقت خانمي در شهر قم که يک شهر مذهبي و خيلي متدين نشين بوده است، يک کسي آنجا ميخواهد با روسري بيرون بيايد، آنوقت آنجا بايد خيلي زحمت بکشد تا با روسري بيرون بيايد. خيلي بايد زحمت بکشد که چادر را کنار بگذارد. ممکن هم هست در يک مملکت کفر محض يک نفر با روسري باشد. اما چقدر او بايد زحمت کشيده باشد، محروميت را تحمل کند، با همه بجنگد که بتواند يک روسري سرش کند. هردو جنگيدند، هردو مبارزه کردند، روسري حجاب بد نيست، ميخواهيم بگوييم: آنجا چادر مرسوم است، يک نفر با روسري باشد خلاف رسوم است. اينجا هيچ چيز از حجاب و عفاف نيست، هر دو با روسري هستند، اما آيا هردو در يک مرتبه و قرب هستند؟
معلوم است که تفاوت درجات خيلي متفاوت ميشود. حالا اين شرايط را روي آسيه بياوريد. روي همسر نوح(ع) بياوريد. همسر نوح کسي بود که ميخواهد از اين جدا شود بيايد با کفار رابطه برقرار کند. چقدر انرژي صرف کرده که خود را ساقط کند؟ آن هم اراده ميخواهد. اين اراده در درونش چقدر انگيزه بوده که اين اراده را کرده که بتواند به کفر بکشد؟ از يک محيط ديني و الهي که نوح متولي آن است و همه فرزندان نوح اهل ايمان هستند، آن خانم و فرزندش از نوح جدا ميشوند.
هيچ کسي نميتواند بگويد: نقطه من از نقطه آسيه دورتر است. هيچکسي در ايمان نميتواند بگويد: من در امان هستم. هيچکسي در امان نيست. ديگر از خانه نوح امنتر نيست.
غره مشو که مرکب مردان مرد را *** در سنگلاخ باديهها پي بريدهاند
ناميد هم مباش که رندان مي فروش *** ناگه به يک کرشمه به مقصد رسيدهاند
در جبههها و جنگها و همراه پيغمبر و اميرمؤمنان بودند، ولي در سنگلاخ باديهها پي بريدند. آنجايي که به دستاندازها ميافتد، خيليها نميتوانند بيايند. اما از آن طرف هم نا اميد نباش. اين دو قصهي جريان نوح و همسر فرعون است. ميگويد: بقيه بين اينها هستند. يعني هرچه تصور کنيد بين اينهاست.
آيهاي که مربوط به حضرت مريم هست را براي شما ميخوانم. ما غيرتي نميشويم بگوييم: وقتي فاطمه(س) را داريم، چه کار به اينها داريم؟ خدا اينها را مطرح کرده که هرکدام از اينها ميتوانند يک الگو باشند. فاطمه (س) را وقتي ميتوانيم بشناسيم که اينها را بشناسيم. اينها طريق معرفت به حضرت زهرا(س) هستند. اينطور نيست که مانع باشند. اينها هرکدام حضرت را در يک چهره تجلي دادند. لذا ما ميتوانيم با نگاه به اينها حضرت را بيشتر بشناسيم.
در اين بحث جديد که دنباله بحث سابق است، همسر نوح از ابتدا معلوم بود که جزء جا ماندهها است. خداي تبارک و تعالي به نوح وعده داده بود که اهل تو را نجات ميدهم الا کسي که از قبل کفرش آشکار بود. اما نسبت به فرزند نوح اينطور نبود. از ابتداي آيهي «لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحا» تا ميرسد به اينجايي که سوار کشتي شدند، «وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبال» (هود/42) اين کشتي در يک جريان آب عظيمي که موجهايش مثل کوه بود قرار گرفته، «وَ نادى نُوحٌ ابْنَه» در اين حالت که کشتي در حال حرکت است و آب بالاتر ميآيد، «نادي» يعني بين نوح و فرزندش فاصلهاي بود به حدي که فريادها به هم منتقل ميشد. «وَ كانَ فِي مَعْزِل» اين تعبير در يک گوشهاي بود. اين نشان ميدهد که فرزند نوح نه در بين کفار بود و نه در بين مؤمنين. تنها بود، در يک گوشهاي تنها قرار گرفته بود. تعبير قرآن است هست که در يک گوشهاي بود. علامه طباطبايي که اين بحث را مطرح ميکند، اين هم از جمله شواهد ميتواند باشد. «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِين» بيا سوار شو، با کافرين نباش. يعني عذاب شروع شده، باراني که از بالا و چشمههايي که از پايين جوشيده و آب را بالا آورده است، آغاز عذاب است. ولي هنوز عذاب به انتها و اوجش نرسيده است. تا اين مرتبه براي کساني که در آب بودند، اميد نجات هست. با اينکه عذاب الهي آغاز شده اما به اوج خودش نرسيده و جاي نجات هست. لذا نوح وقتي فرزندش را ميبيند، خطاب ميکند «وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِين» ميگويد: چرا «مع الکافرين»؟ «مع» غير از «من الکافرين» است. اگر مي فرمود: «لا تکن من الکافرين» يعني تو کافر هستي از کفر بيرون بيا. اما ميگويد: با آنها نباش! چون فرزند نوح با نوح همنشين بود و نوح اصلاً نميدانست اين کافر است. طوري ظاهر را رعايت کرده بود، کفر را بروز نميداد. اين نشان ميدهد رحمت به حدي بود که کسي از کافرين نباشد، نجات پيدا ميکرد. يعني براي تظاهر به ايمان هم نجات امکان پذير بود. اين هم خيلي جالب است. لذا دنبال آن ميفرمايد: «قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ» (نوح/43) فرزند نوح رفيق باز بوده است. رفيقهايش از کفار بودند. با آنها همنشين بوده است. وقتي نوح به فرزندش گفت، ديد دوستانش در حال هلاک شدن هستند. باز هم حاضر نشد بيايد. يا اينکه ته دلش کفر بوده است، اقرار نميکرد. يا اينکه نه اين رفاقت و شباهت با آنها و همنشيني با آنها، او را به سمت آنها کشاند و کافر کرد.
لذا اينجا ميگويد: من بالاي کوه ميروم، هنوز احساس عذاب نکرده بود. بعضيها ميگويند: اينجا ديگر اگر عذاب بود پس نجات اينجا معنا ندارد. جواب اين است که تا وقتي که او يقين نکرده اين عذاب است، براي او راه باز است. ولي اگر عذاب محقق شد، يقين کرد اين عذاب است ديگر رؤيتي که بعد از اين است، نجات امکان پذير نيست. چنان که فرعون وقتي در دريا غرق شدن را ديد، گفت: اين عذاب است. گفت: الآن ايمان ميآورم. گفتند: ديگر فايده ندارد. لذا ميگويند: اگر جان تا خرخره برسد، هنوز ايمان امکان پذير است. اما اگر به شدتي شد که ديگر برگشت ناپذير شد، ديگر توبه هم امکان پذير نيست. چون آنجا چيزهاي ديگري ميبيني که آن برايش جزا ميشود. ميگويد: بيا، ميگويد: نه، من به کوهي ميروم که مرا از آب حفظ کند. نميدانست اين آب اراده رب است. اين آب نيست اين اراده پروردگار است. هيچ چيزي در برابر اراده رب مقاومت نميکند. اين فکر کرد ميتواند در برابر آب به کوه پناه ببرد. نوح فرمود: «قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ» (هود/43) امر خدا آمده است. وقتي امر خدا ميآيد، هر پناهگاهي همانجايي است که اراده رب ميخواهد محقق شود. لذا تا اين را گفت: «وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ» موج بين اين دو قرار گرفت و ديگر فرزند نوح غرق شد. «فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ» (هود/43) داخل غرق شدهها قرار گرفت.
بعد از اينکه آب فرو نشست، کشتي نشست. درد دل نوح باز ميشود. «وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ» (هود/45) حکم تو کامل و حکيمانه است. براي ما روشن کنيد. خدا به نوح خطاب ميکند: «قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» (هود/46) خصوصيت اهل تشابه است. خصوصيت اين هم خوني نيست. خصوصيت اين فقط رابطه سببي و نسبي نيست. رابطه اهليت تشابه سنخيت است. بايد هر دو با هم سنخ باشند. «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» چرا از اهل تو نيست. چون با تو سنخ نيست. «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» تعبير «عَمَلُ غير صالح» با کافر خيلي فرق دارد. صياد انسان را به جايي ميرساند، گاهي گناه به گونهاي است که با يک فشار ميريزد. گاهي نه، بدي اينقدر رسوخ ميکند که تا جايي ميرسد که «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» (روم/10) بدي و گناه کرده است، اينها با هم متراکم شده و اين را به جايي رسانده که خدا و آيات الهي را تکذيب ميکند. ميگويد: اين فرزند عمل غير صالح شد. يعني اينقدر با غير صالحين چرخيد که خودش عمل غير صالح شد. عمل غير صالحي که ديگر جاي نجات برايش باقي نگذاشت. هيچ شباهتي به تو ندارد.
انسان خيلي زود رنگ ميگيرد. حواسمان باشد دوستان ما چه کسي هستند. انسان مثل يک آينه است که با يک دَم به سرعت تار ميشود. دل انسان به سرعت رنگ ميگيرد.
شريعتي: امروز صفحه 355 قرآن کريم آيات 37 تا 43 سوره نور سمت خداي امروز تلاوت ميشود.
«رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ «37» لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ «38» وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ «39» أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ «40» أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ «41» وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ «42» أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ «43»
ترجمه: مردانى كه هيچ تجارت و معاملهاى، آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و پرداخت زكات، به خود مشغول نمىسازد، آنها از روزى كه در آن، دلها و چشمها دگرگون مىشود، بيمناكند. تا خداوند به آنان به نيكوتر از آنچه كردهاند پاداش بدهد واز فضل و رحمت خويش بر پاداششان بيفزايد و خداوند هر كس را بخواهد، بدون حساب روزى مىدهد. اعمال كسانى كه كافر شدند همچون سرابى است در بيابان هموار كه تشنه، آن را آب مىپندارد، تا آن هنگام كه به سراغ آن مىآيد آن را چيزى نمىيابد، و خدا را نزد خويش مىيابد كه حساب او را بىكم و كاست دهد و خداوند به سرعت به حسابها مىرسد. يا همچون ظلماتى است در درياى عميق و متلاطم موجى بزرگ آن را مىپوشاند، كه روى آن، موج ديگرى است و بالاى آن ابرى، ظلماتى است تو در تو (كه كافر در آنها غرق شده است) هرگاه دست خود را برآورد، آن را نمىبيند و براى هر كس كه خداوند نورى قرار ندهد، هيچ نورى براى او نخواهد بود. آيا نديدى كه هر كه در آسمانها و زمين است و پرندگان بال گشوده (در حال پرواز) براى خدا تسبيح مىگويند، و هر يك نيايش و تسبيح خود را مىداند؟ و خداوند به آنچه مىكنند، داناست. و فرمانروايى آسمانها و زمين، مخصوص خداست. و بازگشت (همه) به سوى اوست. آيا نديدى كه خداوند ابرها را به آرامى مىراند. سپس بين آنها پيوند برقرار مىكند. آنگاه آن را متراكم مىسازد. پس مىبينى كه باران از ميان آن بيرون مىآيد و (همچنين) از آسمان از كوههايى كه در آنجاست، تگرگ فرو مىفرستد. پس آن را به هر كس بخواهد مىرساند و از هر كس بخواهد باز مىدارد. نزديك است درخشندگى برقش، چشمها را كور كند.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در اين صفحه که تلاوت شد، آيه اول که آيهي بسيار عظيمي است، «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ» تفاوت اينکه نه تجارت نه بيع، تجارت دائماً مستمر است. اما بيع خاص يک معامله است. شغل انسان را يک طور مشغول ميکند، ولي در يک معامله خاص توجه انسان را خيلي به آن مشغول ميکند. اما بيع خاص مثل اين است که در يک خريد خاص توجه ويژه به يک چيز ميکند. لذا يک نحو اشتغال ديگري ايجاد ميکند. لذا ميفرمايد: نه تجارت و نه بيع، يعني در آن خاص هم حواسش جمع است. نه فقط در شغلش دائماً در اين حالت است، بلکه در آن خاص هم در اين حالت است. «ِليَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ» اين خيلي آيهي زيبايي است. اگر عملي که انجام ميدهيم، براي جزايش حد بزنيم، که براي جزايش يک چيز خاصي را ببينيم. مطابق همين ديد ما جزا داده شود. اما اگر عمل را انجام داديم ولي براي جزايش حد تعيين نکرديم که اين باشد، قانع به همين مقداري که انجام ميدهيم نباشيم. بگوييم: خدايا من اين عمل را انجام دادم، در حد من بود. دلم ميخواست اين عمل را در حد نبي ختمي انجام بدهم. دلم ميخواست اين عمل را در حد يک ولي الهي انجام دهم. دلم ميخواست اين عمل را با آدابي که آنها انجام دادند، بدهم. اگر انسان عمل را که انجام ميدهد با اين نگاه باز بگذارد، طلب داشته باشد بهترين عمل را که به بهترين وجه انجام شود، اگر به حدش راضي شد، جزايش مطابق اين است. اما اگر حالش به اين گونه بود، که من دارم اين کار را انجام ميدهم، خدايا دوست داشتم الآن يک حالي داشتم که بهترين عمل شود. «ِليَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» جزاي اينها به بهترين نحوي که محقق ميشد، بود. يعني جزا به آنچه بهتربن بود داده ميشود. «وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» خدا اضافه بر اين هم به آنها ميدهد. خيلي ضريب و توان پيدا ميکند. «وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ» با خدا طرف هستي. نه با زيد و عَمر، با افراد طرف نيستي. با خدا طرف هستي. با عمل و نيتمان کاري نکنيم آنچه نميخواهيم شويم. خدايا دوست داشتم به بهترين نحو عمل من محقق شود. اينقدر از من برآمد. لذا اگر اينگونه شد ديگر انسان مغرور نميشود. اين شرمندگي در عمل هم غرور نميآورد، هم ساقطش نميکند، هم رشد به او ميدهد.
در ادامه بحث نوح خطاب ميشود، «قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ» (هود/48) در آيهي قبل فرمود: «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ» خطاب شد اي زمين آبت را فرو ببر، «وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي» آسمان از باريدن دست نگه دار. «وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ» آب پايين رفت و کار پايان يافت. تطهير ارض محقق شد. تعبير بعضي روايات اين است که ارض تطهير پيدا کرده است، يک تعبير خيلي زيبايي است که تمام زحمات شيطان تا اين تاريخ از بين رفت. چون شيطان سرمايهگذاري کرده بود، يک سري افسر و امير براي خودش درست کرده بود. اينها را ميخواست دائماً به کار بگيرد. خداي متعال با اين تطهيري که در زمين ايجاد کرد، تمام افسران و امراي شيطان را از بين برد و سرمايه شيطان صفر شد. هرچند نفس اماره در آن افراد هست، اما غير از آنجاست که شيطانهاي بالفعلي هم الگو در بيرون باشند و در حقيقت وسوسه داشته باشند.
در نظام انساني، انسان ديگري قطعاً نبوده است. اما همه انسانها را فرا گرفت. در جاي ديگري انسان ديگري نبود. لذا نسل انسانها از همين جمع دوباره شکل گرفت. «وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ» (هود/44) اينجا ميفرمايد: اين کشتي در جودي متوقف شد. آنجا نشست، «وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين» قوم ظالمين چه شدند؟ قوم ظالمين نيست و نابود شدند. يعني همه زحمات شيطان تباه شد. لذا جريان طوفان نوح براي شيطان سنگين تمام شد که تمام زحمات او در هم شکست و دوباره مجبور شود که از ابتدا آغاز کند.
«قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ» (هود/48) اينجا ميفرمايد: «بسلام مِنّا» هبوط کن. وقتي آب فرو نشسته است، اين زميني که غرق در آب بود، يکباره خشک ميشود. خدا ميفرمايد: «اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا» ما براي تو سلام و برکت قرار ميدهيم. لذا با کمال اطمينان از کشتي خارج شو و اميد به رحمت و برکات ما داشته باش که اين زمين را براي تو برکت قرار ميدهيم. اينها همه به افق و ارادهي الهي محقق ميشود.
چه لذتي براي انسان دارد که ربوبيت رب را در عالم ببيند. حرکت کشتي، نشستن کشتي، هبوط اينها در زمين، وارد شدن در زميني که بايد پر از بيماري و ابتلاء باشد، و تضمين سلامتي و برکات از جانب خداوند به نوح. «وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ» امتهايي که نه فقط بر تو، بلکه براي امتهايي که با تو هستند، اين سلامتي و برکت را قرار داديم، که حالا اين امم هم ميتوانند انسانها باشند، هم ميتوانند حيوانات باشند. در قرآن به پرندگان و حيوانات هم امم گفته شده است. «وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ» همينجا بلافاصله به نوح ميفرمايد: عذاب تمام نشده است. ادامه دارد. ما به آنها مکنت ميدهيم اما باب شيطان مفتوح است. عذاب اليم در انتظار کساني که کفر بورزند هست. منظور افرادي بودند که نجات پيدا کرده بودند.
نوح وقتي از کشتي پياده شد يک قريهاي که ثمانين نام دارد، ايجاد کرد که چون هشتاد نفر بودند اين نام را گذاشت. از آنجا به بعد نوح به شهرسازي عنايت ويژهاي کرد. عدهاي را به سمتي سوق دادند که شهرسازي در جاهايي که امکان دام پروري و کشاورزي دارد، باشد. لذا شهرهاي بسياري با شهرسازي محيا شد و برقرار شد و بعد از اين گسترش جمعيت محقق شد. اصل قصه تا اينجا به پايان رسيد.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال اعمال ما را اعمال اولياي خودش قرار بدهد و ما را با اولياي خودش محشور کند. شهدا را در رحمت واسعه خودش مهمان خودش قرار بدهد. مقام امام شهدا را در عاليترين مدارج کمال قرار بدهد. جمهوري اسلامي را از هر دشمني و کينه و نفرتي حفظ کند. ما را قدر دان اين نعمت خود قرار بدهد.
شريعتي: والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين.