اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

95-05-30-حجت الاسلام والمسلمين عابديني – سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم (داستان حضرت نوح عليه‌السلام)

حجت الاسلام والمسلمين عابديني – سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم (داستان حضرت نوح عليه‌السلام)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم(داستان حضرت نوح عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 30-05-95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بنويس که هرچه نامه دادم نرسيد *** بنويس که يک نفر به دادم نرسيد
بنويس قرار من و او هفته بعد *** اين جمعه که هرچه ايستادم نرسيد
«اللهم عجل لوليک الفرج»

شريعتي: سلام عرض مي‌کنم خدمت همه شما هموطنان عزيزم. خانم‌ها و آقايان، بيننده‌ها و شنونده‌هاي عزيز و نازنين‌مان، آرزو مي‌کنم در هرکجا که هستيد بهترين‌ها نصيب شما شود. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا عابديني: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: بحث ما سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم بود. نکات خوبي را در جلسه گذشته شنيديم. انطباق آن با عصر ظهور و با عصر غيبت خيلي مورد استفاده قرار گرفت. قصه امروز را مي‌شنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرح)
انشاءالله خداي متعال به ما توفيق بدهد که از ياران امام زمان(عج) باشيم.
بحثي که در جلسه گذشته در خدمتش بوديم، طبق آنچه روايات فرموده بودند، بحث خالص سازي و تمحيض بين کفار و مؤمنين بود و بعد خود مؤمنين خالص شدن در مراتب ايمان، منجر به اين شد کم کم با آن جرياناتي که براي قوم نوح پيش آمد باعث شد که با نوح عده‌ي کمي باقي ماندند. يک نکته که در تتمه‌ي آن بحث بد نيست متذکر شويم، اين است که در جريان نزول عذاب کفار مقصر هستند. نقش کفار نقش اصلي است. در تمحيض بين کفر و ايمان کفار خودشان را جدا مي‌کنند. يعني کفار کنار مي‌کشند. و اين سبب نزول عذاب مي‌شود. لذا در هر جامعه ايماني يا حتي در درون يک فرد، جايي که انسان خودش را به سمت محض شدن در کفر مي‌برد يا يک جامعه به سمت محض شدن مي‌روند، به طوري مي‌شود که اهل ايمان را اخراج مي‌کنند. براي اهل ايمان آنقدر سخت مي‌گيرند که اهل ايمان از آن جامعه دور شوند.
اينها حرکاتي است که ناخودآگاه خودشان بر خودشان عذاب نازل مي‌کنند. يعني خودشان به سمت عذاب حرکت مي‌کنند. لذا در جريان نوح(س) يکي از مشکلاتي که اينها منجر به جريان عذاب شد اين بود که نوح را تحت فشار مي‌گذاشتند و اذيت مي‌کردند، بعد از اين گفتند: تو را سنگسار مي‌کنيم. سنگسار کردن و کشتن يعني جدا کردن اهل ايمان از جو خودشان. همين باعث شد تصميم و اراده الهي بر نزول عذاب قطعي‌تر شود.
لذا اگر امروز هم مي‌بينيم گاهي در يک جمعي، قومي، کشوري، مليتي، به سمت اين حرکت مي‌کنند که اهل ايمان را تحت فشارهاي زيادتري قرار بدهنده به طوري که اهل ايمان از آنجا هجرت کنند. طوري شود که آنجا آرامش نداشته باشند، ناخواسته آن قوم دارند خودشان را به سمت عذاب و عذاب اليم و نهايي نزديک مي‌کنند. لذا تا وقتي اهل ايمان بين کفار هستند و تحت فشار اين نيستند که مجبور شوند از آنها دور شوند، عذاب نازل نمي‌شود. يک نکته هم اين است که تا وقتي که کفار به مرتبه‌اي نرسيدند که اميد و ايمان در آنها نباشد، يعني هنوز امکان ايمان باشد، تا آن موقع عذاب نازل نمي‌شود. اين دو نکته خودش از سنت‌هاي الهي در جريان نزول عذاب است. چه در فرد چه در اجتماع! در فرد هم همينطور است. در نظام فردي هم هرکسي اگر نظام ايماني را از وجودش کاملاً دور نکرده باشد، اين رها شدن مطلق بر او محقق نمي‌شود. يعني باز هم جاذبه‌هاي الهي براي جذب اين به کار گرفته مي‌شود.
در ادامه بحث اين روايت شريف که مي‌فرمايد: «قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي‏ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ» (هود/28) اينها به نوح گفتند: اگر تو برتر از ما هستي، اگر مثل ما و نبي الهي هستي، راهش اين است که ما را به زور مؤمن کن. يعني جبراً، يعني ما نمي‌خواهيم. اما تو کاري کن که ما نمي‌خواهيم مؤمن شويم. يعني با يک کاري که غير ارادي ما باشد. نوح مي‌گويد: من وظيفه‌ام اين است که حجت را براي شما آشکار کنم. و بصيرت را براي شما امکان پذير کنم. راه را نشان شما بدهم. اما انتخاب هدايت از ضلالت، انتخاب ايمان بر کفر، اين در اختيار شماست. اختيار دين اکراهي و اجباري و در حقيقت الزامي نيست. به اين معنا که راه را مجبوراً خدا با معجزه شما را مؤمن کند. خدا معجزه را براي هدايت مي‌آورد. معجزه براي اين نيست که خود اين را به زور مؤمن کند. لذا مي‌گويد: «أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ» من شما را مجبور کنم با معجزه مؤمن شويد، در حالي که خودتان نمي‌خواهيد و اين در سنت الهي نيست. در آيت الکرسي هست «لا إِكْراهَ‏ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي‏» (بقره/256) رشد از غَي وظيفه انبياء و تکليف انبياي الهي است که خداي تبارک و تعالي بر خودش لازم کرده «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي‏» بايد رشد را از غي آشکار کند. «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) «إِنّا هَدَيْناهُ‏ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً» (انسان/ 3) اما انتخاب کار ما است. خداي متعال به زور کسي را به انتخابي نمي‌رساند. لذا ايمان يک امر باطني است. من رشد را از غي براي شما آشکار کردم. اگر رشد را انتخاب کرديد، اين مطابق دستگاه الهي هدايت و کمال است. اگر رشد را انتخاب نکرديد، وعده به عذاب است.
يک نگاه ديگر هست که به اين دو ختم مي‌شود، در جامعه‌اي که متدين و اهل دين حاکم هستند، غير متدين حق قانون شکني در آن جامعه را ندارد. من در ماه رمضان دلم مي‌خواهد علني روزه خواري کنم. مي‌گويد: نه! اين «لا اکراه في الدين» در اصل قبول ايمان است که درون تو کسي نبوده تو را مجبور کند. لذا تو هرچه هم شمشير بگيرند، مي‌تواني به زبان بگويي: ايمان آوردم. اما در دلت هيچ ايماني نباشد، فايده ندارد. اين ايمان نيست، تفاوت مي‌کند.در جامعه ايمان که مؤمنين حاکم هستند، بايد قانوني که اکثريت حاکم دارند رعايت شود و تمام ملل هم اين را پذيرفتند، يعني اقليت‌ها در چهارچوب اکثريت حرکتشان را مطابقت بدهند. هنجار شکني اجتماع را نکنند. لذا اگر اينطور است در جامعه اسلامي رعايت ضوابط ديني بر همه لازم است. آن «لا اکراه في الدين» در اصل قبول ايمان است. آنچه بايد در ظاهر رعايت کنند قوانين اجتماعي جامعه است. يعني مي‌تواند کسي مؤمن نباشد اما بر او لازم باشد که ظواهر شرعي اولي را در بيرون به عنوان يک قوانين اجتماعي بايد رعايت کند. حجاب را بايد در اجتماع به حد کف کارش رعايت کند.  
نکته ديگري که در جريان نوح است، روايتي است که قبلاً گفتيم چطور نوح را اذيت مي‌کردند و به اينجا رسيديم که مي‌بينيم بندگان تو با من چه مي‌کنند؟ اگر مي‌بيني اين بندگانت هدايت مي‌شوند عيب ندارد و من صبر مي‌کنم. اگر قرار نيست هدايت شوند، باز هم نمي‌گويد اگر قرار نيست هدايت شوند، ما را راحت کن. مي‌گويد: به من صبر بده. خيلي از ما در کارهايمان مي‌گوييم: خدايا چرا اينطور؟ چرا آنطور؟ تعيين تکليف مي‌کنيم. اما نوح نبي بعد از نهصد سال با اين سختي‌هايي که کشيده مي‌گويد: خدايا اگر اينها قرار است هدايت شوند، من باز هم ادامه مي‌دهم. اگر نه قابل هدايت نيستند، به من صبر بده تا حکم شما هرچه هست بيايد. اگر واقعاً اين ادب است در محضر الهي من واقعاً خيلي بي‌ادب هستم! وقتي با خدا حرف مي‌زنم خيلي‌ بي‌ادبي مي‌کنم. خداي متعال به او وحي کرد نه، پس از اين ديگر ايماني محقق نخواهد شد. خدا به او اخبار کرد که نه در صلب مردان و نه در رحم زنان کس ديگري بعد از اين به دنيا نخواهد آمد. يعني آنچنان از جهت نظام ژنتيکي به مرتبه خلوص در کفر رسيده بودند که در نظام ژنتيکي هم امکان هدايت باقي نمانده بود. خطاها آنها را احاطه کرده بود. به طوري شد که گناهانشان اينها را به عذاب رساند. نظام فکري‌شان از نظام عملي نشأت گرفت. گاهي از ما خطايي سر مي‌زند، مواظب باشيم خطاي بعدي ما توجيه خطا نباشد. فلسفه براي خطا کردنمان درست نکنيم. اين توجيه خطرناکتر است.
«وَ أُوحِيَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ‏ قَدْ آمَن‏» (هود/36) کس جديدي به تو ايمان نمي‌آورد، مگر همان قبلي‌ها که به تو ايمان آورده بودند. تازه اين آيه نمي‌فرمايد: کساني که ايمان آورده بودند، باقي نمي‌مانند. مي‌گويد: کس جديدي به ايمان اضافه نمي‌شود. ممکن است از کساني که به تو ايمان آورده بودند، کساني ايمانشان مضاعف شود. ممکن است بعضي‌ها هم خارج شوند. ما در قرآن کريم نظير اين را نداريم که خدا گفته باشد: ديگر منتظر ايمان جديد نباشيد. لذا مي‌فرمايد: «فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُون‏» وقتي اينطور شد تو ديگر برايت سخت نباشد هرکاري با تو کردند. چون نوح سختش بود از اين باب که دنبال هدايت اينها بود. دلش مي‌سوخت. اذيت مي‌شد که چرا اينها ايمان نمي‌آورند. نگاه خدا و انبياء با ما خيلي متفاوت است. ما اگر يک موقع غصه مي‌خوريم براي اين است که کسي به ما چيزي گفته، از حرف او غصه مي‌خوريم. انبياء غصه‌شان براي هدايت نشدن است.
سيد بن طاووس در شب 23 رمضان به فکر مي‌رفت که امشب چه دعايي کنم که اولي باشد؟ بعد که خوب فکر کرد مي‌گفت که امشب را به دعاي براي کفار بگذراند. اين نگاه خيلي شرح صدر عظيمي است.
«وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ» (هود/37) حالا اينجا خطاب شد که کشتي بساز. «قال يا رب و من فُلک» معلوم مي‌شود کشتي هنوز سابقه نداشته است. يک خانه‌اي از چوب است که بر روي آب حرکت مي‌کند. آنجا دارد ک پس از آن من اهل معصيتم را غرق مي‌کنم و زمين را از وجود آنها طاهر مي‌کنم. زمين يک حقيقت صاحب شعور است. لذا اگر کسي اهل معصيت و کفر است و بر روي زمين راه مي‌رود. زمين از اين راه رفتن او اذيت مي‌شود.
فرمود: «اين الماء» اينجا آب نيست؟ کوفه نهر داشت، اما کشتي که خدا فرمود بساز عظيم بود. بايد از هر نسلي از حيوانات در آن جاي مي‌داد. فرمود: آنچه من بخواهم محقق مي‌شود. همان آبي که از بالا و پايين مي‌جوشد به طوري که کشتي از همه کوه‌ها بالاتر مي‌رود.
«وَ أُوحِيَ‏ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ» (هود/36) بعضي اعتراض مي‌کنند چرا نوح اينطور مي‌گويد که خدايا اينها را از بين ببر. نسل اينها فاجر هستند. کسي با هيچ استدلال عقلي نمي‌تواند به اينجا برسد که ديگر اميدي به اينها نيست. جاي عقل در اينجا نيست. مگر از منظر وحي الهي و مشاهده اولياي الهي امکان پذير است. «فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ» از اينجا نوح و رفتار و سرگذشتش با قوم ديگر تغيير اساسي مي‌کند. تا به حال اگر تبليغ رسالت مي‌کرد به اميد هدايت بود. از الآن به بعد به اميد هدايت تبليغ رسالت نمي‌کند. تکليفش در تبليغ رسالت برداشته نشد. لذا ساختن کشتي براي نوح يک تبليغ رسالت بود، مي‌گويد: در ملأ عام کشتي بساز. جلوي محل رفت و آمد بساز که يک تذکر باشد. اما اين تذکر و ابلاغ رسالت در اينجا براي اتمام حجت دين است. لذا خدا موسي را سراغ فرعون مي‌فرستد. «اذْهَبْ‏ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» (طه/24) فرعون هدايت نمي‌شد اما خدا اختصاصي موسي را براي تبليغ مي‌فرستد. همين آشکار شدن عناد آنها هم هدايتگري براي ديگران دارد. حتي اگر از هدايتي مأيوس شديم ديگر آنجا نبايد دست از تبليغ برداريم. اينها هرکدام يک قاعده و سنت است. يعني اينها وظيفه امروز ما را آشکار مي‌کند. حتي با معاندين هم وظيفه گفتگو و اتمام حجت و بيان تبليغي داريم. همين ديگران را به رشد مي‌رساند. عناد آنها که آشکار مي‌شود، ديگران به رشد مي‌رسند. شک‌هاي اينها تبديل به يقين مي‌شود. لذا اين هم يک نکته است که ديگر پس از اين يک تسلي به نوح بود که ديگر غصه نخور. ديگر نمي‌خواهد خودت را آزار بدهي که چرا اينها هدايت نمي‌شوند.
شريعتي: امروز صفحه 313 قرآن آيات 13 تا 37 سوره مبارکه طه در سمت خدا تلاوت مي‌شود.
«وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ‏ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‏ «13» إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي «14» إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏ «15» فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‏ «16» وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‏ «17» قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى‏ «18» قالَ أَلْقِها يا مُوسى‏ «19» فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى‏ «20» قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى‏ «21» وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى‏ جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى‏ «22» لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى‏ «23» اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏ «24» قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي «25» وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي «26» وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي «27» يَفْقَهُوا قَوْلِي «28» وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي «29» هارُونَ أَخِي «30» اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي «31» وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي «32» كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً «33» وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً «34» إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً «35» قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى‏ «36» وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‏ «37»
ترجمه: ومن تو را (به پيامبرى) برگزيده‏ام، پس به‏آنچه وحى مى‏شود گوش فراده. همانا منم اللّه، جز من خدايى نيست، پس مرا بندگى كن و نماز را بپادار تا به ياد من باشى. همانا قيامت خواهد آمد (ولى) من مى‏خواهم (زمان) آن را مخفى كنم تا هركس در برابر سعى و تلاش خود، جزا داده شود. پس مبادا كسى كه به قيامت ايمان ندارد و پيرو هواى نفس خويش است، تو را از توجّه به قيامت باز دارد كه سقوط مى‏كنى. و (خداوند فرمود:) اى موسى! آنچه به دست راست توست چيست؟(موسى) گفت: اين عصاى من است كه بر آن تكيه مى‏دهم و با آن براى گوسفندانم (از درختان) برگ مى‏ريزم ودر آن منافع ديگرى (نيز) براى من است.(خداوند) فرمود: اى موسى! عصا را بيفكن. پس (موسى) آن را افكند، پس ناگهان آن (عصا) مارى شد كه مى‏شتافت. (خداوند) فرمود: آن را بگير و نترس، ما بزودى آن را به حالت اوليّه‏اش بر مى‏گردانيم.و دستت را به زير بازو وبغل خويش فروبر تا سفيد و بى‏عيب بيرون آيد (كه اين نيز) نشانه و معجزه‏ى ديگرى است. تا از نشانه‏هاى بزرگ خويش به تو نشان دهيم.(اى موسى! اكنون) به سوى فرعون حركت كن كه او طغيان كرده است.(موسى) گفت: پروردگارا! (اكنون كه مرا به اين كار بزرگ مأمور فرمودى) سينه‏ام را برايم گشاده گردان (و بر صبر و حوصله‏ام بيفزا).و كارم را برايم آسان فرما. و گره از زبانم باز نما. تا (آنها) سخنان مرا (خوب) بفهمند. و از خاندانم (ياور و) وزيرى برايم قرار بده. برادرم هارون را.(و اينگونه) پشت مرا با او استوار ساز. و او را در كارم شريك گردان.تا ما تورا بسيار به پاكى بستاييم. و تورا بسيار ياد نماييم.(پروردگارا!) همانا تو همواره نسبت به احوال ما آگاه و بصير هستى.(خداوند) فرمود: اى موسى! به يقين آنچه را درخواست كردى به تو داده شد.وبه تحقيق ما بار ديگر بر تو منّت گذاشتيم (وتورا مشمول نعمت‏هاى خويش ساختيم).
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و بعد هم ادامه بحث را مي‌شنويم.
حاج آقاي عابديني: در اين صفحه که مربوط به موسي(ع) است. وقتي خداي متعال از موسي سؤال مي‌کند که «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى» اينکه دست توست چيست؟ «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها» اين عصاي من است که بر آن تکيه مي‌کنم. «وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِي» گوسفندانم را با آن مي‌چرانم. «وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى» حاجت‌هاي ديگرم را با اين برطف مي‌کنم. خدا مي‌فرمايد:«قالَ أَلْقِها يا مُوسى» عصايت را زمين بيانداز. وقتي مي‌اندازد، مي‌فرمايد: «فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى» اژدهايي شد که با شتاب حرکت مي‌کرد. اين يک اثري است که خداي متعال موسي را پس از مبعوث کردن به رسالت معجزاتي را براي او قرار داد که فرعون و مردم و کفار ببينند و ايمان بياورند. اما براي خود موسي يک باب عظيمي را گشود. اين براي خود موسي هم گشايش ايجاد کرد.
مرحوم علامه مي‌فرمايند: وقتي خداي متعال از موسي سؤال کرد: اين چيست؟ گفت: عصاي من است. فرمود: بيانداز. وقتي عصا را انداخت و اژدها شد. خواست به موسي نشان بدهد که موسي وقتي من سؤال مي‌کنم اين چيست در دست تو است؟ بايد بگويي: آن چيزي است که تو مي‌خواهي. يعني ما مضطر هستيم که کاغذ، کاغذ است و آب، آب است و آتش، آتش است. اما خداي متعال در اينکه آتش، آتش است مضطر نيست. آتش آن چيزي است که او مي‌خواهد. لذا آتش مي‌تواند آب شود. اراده اوست که لحظه به لحظه آن قرار مي‌دهد که هست. لذا نسبت به ابراهيم هم نار است اما سرد مي‌شود. چون اراده الهي بر اين تحقق گرفته است. رشد براي نبي هم حاصل مي‌شود که در محضر ربوبي هرچيزي است که او مي‌خواهد مه آنچه ما مي‌بينيم. اگر کسي با خدا اينطور رابطه داشته باشد، هر دعايي براي او امکان پذير است. لذا مرده هم با اين دعا مي‌شود زنده شود. اين مي‌تواند در نگاه انسان تأثير داشته باشد که اگر عالم را با خدا مي‌سنجيم و از آن منظر نگاه مي‌کنيم. لحظه به لحظه هرچيزي امکان دارد.
در ادامه بحث بگويم که وقتي خداي متعال فرمود: درخت بکاريد، درخت کاشتند و قطع کردند و مردم شروع به تمسخر نوح کردند. که اين کسي که ادعاي پيغمبري داشت حالا درختکار شده است. وقتي هم که ثمرات درخت‌ها عالي شده است، درخت‌ها را قطع مي‌کند. درخت‌ها را کنده و شروع به نجاري کرده و مي‌خواهد کشتي بسازد. تازه بعد از 950 سال سن در پيري شروع به نجاري کرده است. بعد ديدند تکه ها را به هم وصل مي‌کند، گفتند: ملاح شده است. يعني ملواني که در کشتي مي‌خواهد برود. ملاح در کشتي! در خشکي کشتي مي‌سازد. گروه به گروه دائماً مي‌آمدند و نوح را مسخره مي‌کردند و براي نوح و قومش اين تمسخر سنگين بود.
شريعتي: والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين.