اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

95-05-23-حجت الاسلام والمسلمين عابديني – سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم (داستان حضرت نوح عليه‌السلام)

حجت الاسلام والمسلمين عابديني – سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم (داستان حضرت نوح عليه‌السلام)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم(داستان حضرت نوح عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 23-05-95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
گاهي دلم به سمت خدا مي‌برد مرا *** گه نيز به آستان رضا مي‌برد مرا
مثل کبوتري که به پرواز آمده است *** تا کوي دوست بال دعا مي‌برد مرا
تا محضر سپيده هشتم به صد اميد *** ايمان جدا و عشق جدا مي‌برد مرا
از خود دريغ اين حرم به خدا مي‌توان رسيد *** اين جهد از کجا به کجا مي‌برد مرا
آن پرچمي که دست تکان مي‌دهد به ناز *** تا صحن سيد الشهدا مي‌برد مرا
اشکم که رنگ لاله شود يا ابالحسن *** با خود به دشت کرب و بلا مي‌برد مرا
شريعتي: سلام عرض مي‌کنم خدمت همه شما هموطنان عزيزم. عيد ميلاد امام رئوف، امام رضا(ع) را به همه شما تبريک مي‌گويم. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا عابديني: السلام عليک يا علي بن موسي الرضا. انشاءالله همانطور که در اذن دخول حضرت فرمودند: «يردون» سلام شما را جواب مي‌دهند اما گوش شما را از شنيدن اين جواب محجوب کردند ولي در قبال آن حال مناجات را به شما دادند. گوش ما را از شنيدن اين جواب محجوب کردند اما جواب حقيقتش اين است که حال مناجات که به انسان دست مي‌دهد، چقدر اين تعبير در اذن دخول زيباست. «و فتحت باب فهمي بلذيذ مناجاتهم» در قبال اين محجوب شدن، به لذت مناجات با آنهاست. لذا به ما گفتند: وقتي داريد اذن دخول را براي ورود به بارگاه ملکوتي حضرات معصومين مي‌خوانيد، اگر قطره اشکي از چشمان شما جاري شد، علامت اجازه است که به شما دادند. لذا خوب است انسان قدري در لحظه ورود تحمل کند که اين حالت باب فهم به لذيذ مناجات آغاز کند و گره بخورد و وارد شويم. عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: امروز در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم ادامه قصه حضرت نوح را خواهيم شنيد. نکات خوبي را در جلسه گذشته شنيديم. فکر مي‌کنم تمام معيارهايي را که براي دينداري در آخر الزمان و در آستانه ظهور حضرت ولي‌ عصر لازم داريم را براي ما خيلي هنرمندانه بيان کرديد، قصه امروز را مي‌شنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرح)
انشاءالله خداي متعال به ما توفيق بدهد که از ياران امام زمان(عج) باشيم.
در بياني که نسبت به روايتي که از جريان نوح جلسه گذشته گفتيم که وقتي آن نهصد سال گذشت و موقع اين شد که دعاي نوح اجابت شود، خداي متعال دعاي نوح را قبول کرد. به او دانه‌هايي را داد که اينها را بکار، تا اينها به ثمر بنشينند. خرماها را بخوريد. بعد دانه‌ها را بکاريد. مراعات کنيد تا به ثمر بنشيند. وقتي به ثمر رسيد، دوباره امر شد که اين دانه‌هايي را که به ثمر رسيده را بکاريد. هفت بار در بعضي روايات ده بار شد، باز فرمود: هر بار که اين پيش مي‌آمد، دسته مؤمنين به سه دسته تقسيم مي‌شدند. همين‌ها که به نوح ايمان آورده بودند، سه دسته مي‌شدند. تعبير اين است که بعضي از اينها اهل ايمان باقي مي‌ماندند و هيچ تزلزلي در اينها ايجاد نمي‌شد. بعضي‌ها به مرتبه نفاق مي‌رسيدند و در دلشان خدشه و تزلزل ايجاد مي‌شد. ولي هنوز اظهار نکرده بودند. هنوز جزء مؤمنين محسوب مي‌شدند. لذا باز جزء ايمان آوردندگان به نوح بودند، آشکار نبود اما در دلشان حالاتي ايجاد مي‌شد و تزلزل‌هايي بود و عده ديگري از دين خارج مي‌شدند. اينها علناً مي‌گفتند: اگر راست بود محقق شده بود. در هر دسته اين تکرار مي‌شد، تا مؤمنين به جايي رسيدند که خدمت نوح آمدند و عرض کردند يا نوح ما تو را مصدق مي‌دانيم. ما تو را نبي مرسل مي‌دانيم. هر بار به ما بگويي:اين کار را تکرار کن مي‌کنيم و ذره‌اي تزلزل در وجود ما ايجاد نخواهد شد. تا اين را گفتند، خداي تبارک و تعالي خطاب کرد که آن وعده که مي‌خواستم بدهم، اينجا آشکار شد. يعني به جايي برسند که برايشان رسيدن به حاجت ملاک نيست. بلکه تابع شدن محض نسبت به نبي الهي و مطيع شدن محض که اين خالص شدن و خالص سازي است. چون يقين کرده بودند نوح نبي الهي است، هرچه مي‌گويد صادق است، هرچه مي‌گفت: براي آنها اطاعت پذيري قطعي بود. خداي متعال فرمود: الآن صبح آشکار شد. اين خيلي تعبير زيبايي است.
نزد نوح آمدند و عرض کردند: يا نوح عده‌ي کمي باقي ماندند. عده‌ي کم تحمل فشار بيش از اين را ندارند. شما از خداي متعال بخواه که رحم کند و اينها باقي بمانند. لذا اينها از خودشان نااميد بودند. اما به خدا اميدوار بودند که از خدا بخواه اينها بمانند. به عمل خودشان متکي نبودند و باز به خدا اميدوار بودند. شما از خدا بخواهيد و دعا کنيد ما بمانيم. آنجا دارد خداي تعالي وقتي اين حالت را ديد فرمود: الآن فرج نزديک است.
يک روايت سومي هم هست که يک سنت الهي را به دنبال آن بيان مي‌کند. مي‌فرمايد: چرا من زودتر از اين عذابم را نازل نکردم و نجاتم را براي اهل ايمان قرار ندادم؟ چرا امروز براي ما مي‌تواند عبرت زا باشد؟ مي‌فرمايد: اگر من قبل از اين کفار را نابود کرده بودم و باقي گذاشته بودم کساني را که اينها متزلزل بودند، اما بين مؤمنين بودند، کساني که بعداً مرتد شدند اما در اين اطلاعات جدا شدند. مي‌گويد: اگر اينطور بود، اگر اين کار را کرده بودند، وعده‌ي سابق براي مؤمنين هستند که آن وعده سابق براي مؤمنين که گفته بودند، توحيد را به صورت اخلاص بخواهند در زمين محقق کنند اين محقق نشده بود. چون عده‌اي متزلزل هم در ميان اينها وجود داشتند. خداي متعال مي‌خواهد سابقون آشکار شوند. «وَ السَّابِقُونَ‏ السَّابِقُونَ‏، أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون‏» (واقعه/10 و 11) اين مقربون و سابقون بايد وضوح پيدا کند و ديده شود. بايد آشکار شوند. اين اطلاعات سنگين است که مي‌تواند سابقون را نشان بدهد و آشکار کند. خداي تبارک و تعالي اين همه ابتلا ايجاد کرد تا اينها به وراثت ارض رسيدند، يعني مؤمنين بعد از جريان طوفان، حاکم در زمين شدند. اما طولي نکشيد که باز همين‌ها ظلم درونشان ايجاد شد. فقط در تنها دوره‌اي که خلوص بايد به مرتبه‌اي برسد که تا فرزندان آنها هم هل خلوص بمانند. يعني تا غارت ايجاد شود و باقي بماند، فقط دوران ظهور و پس از استقرار حکومت حضرت است.
چه مرتبه از ابتلا و امتحانات در آخر الزمان بايد محقق شود تا اين مرتبه از خلوص ايجاد شود؟ شيطان در دوران استقرار حکومت حضرت سر بريده مي‌شود. يعني عامل بيروني براي گمراهي نمي‌ماند. به اين معنا که تمام وجود اينها از لحاظ معرفتي و وجودي آنچنان به کمال رسيده است که شيطان قدرت تصرف از بيرون در وجود اينها را ندارد. جايي که شيطان تصرف از بيرون نداشته باشد، مي‌تواند از درون کساني که اختلال دارند، نفس عماره‌شان آنها را به بدي وادار کند، اما کسي که اينگونه باشد، اهل عناد است. ديگر بين مؤمنين نيست. نتيجه نهايي اين خالص‌سازي خودش را در دوران رجعت و ظهور و قيامت نشان مي‌دهد.
در اينجا مي‌فرمايد: اگر من قبل از اين کفار را از بين برده بودم، مؤمنين مخلوط داشتند. مي‌فرمايد: اگر من کفار را از بين مي‌بردم کساني که اهل تزلزل بودند، شروع به درگيري با اهل ايمان مي‌کردند. جاه و مقام باعث مي‌شد شقاوت اينها به گونه‌اي که در مقابل اهل ايمان بايستند. اما تا وقتي کفار هستند، اينها مي‌دانند حيات و ادامه حياتشان به اين است که در کنار مؤمنين بمانند. در دوره‌اي اگر فرج محقق نمي‌شود براي خيلي از ما رحمت است. اگر نعوذ بالله فرج امام زمان انشاءالله محقق شده باشد، اما بنده در درونم تزلزل داشته باشم، من در مقابل حضرت مي‌ايستم. اما تا وقتي اهل کفر در مقابل اهل ايمان هستند، ما خودمان را به اهل ايمان مي چسبانيم. يعني اين رحمت بر اينهاست که اگر به مرتبه خلوص تام نرسيدند، رحمت الهي است که مردم در برابر کفار باشند.
خداي متعال چقدر به متزلزلين لطف دارد. مي‌فرمايد: اگر خوف به امن تبديل مي‌شد، کساني که اهل يقين تام نبودند، باعث مي‌شد ضلالتشان آشکار شود. شدت پيدا کند، لذا من آن موقع فرج را محقق نکردم. يعني اين فاصله که براي تحقق فرج طول کشيد براي چه بود؟ لطف حق به اينها بود که بلکه دلشان منعطف شود و بماند و کم کم از نفاقش دست بردارد. ايمان متزلزل بهتر از کفر است. يعني در همين مرتبه اگر بمانند باز غنيمت است. لذا خداي تبارک و تعالي مهلت و فرصت مي‌دهد که اگر در بين اينها باز کسي امکان جذبش هست، برگردد. مگر اينکه اين تزلزل‌ها شدت پيدا کند تا در برهه‌اي که فرصت داده بود امکان جذب اينها باقي نماند تا ابتلايي که پيش مي‌آيد آنها آن طرف بروند.
شبيه به همين جريان را در جريان ظهور داريم. همين مهلت دادن و فاصله دادن‌ها و تأخيرها را با جريان ظهور تطبيق مي‌کند که عيناً همين سنت الهي در آن دوره محقق است. رواياتي که در مورد امام زمان هست تعبير به همين سنت تمحيص، تمحيض و سنت غربال است. من بعضي از اين روايات را که در محضرش هستيم مي‌گويم. آيات قرآن متعدد است. مثلاً در سوره انفال آيه 37 هست، مي‌فرمايد: «لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ‏ الطَّيِّبِ» کار سنت الهي اين است که دائماً خبيث از طيب جدا شود. در هر حادثه و عمل صالحي، هر طاعتي من انجام مي‌دهم، يک قدم به سمت مِيز طيب، خوب از بد برمي‌دارم. هر عمل بدي که انجام مي‌دهم، دارم به سمت محض شدن در بدي مي‌روم. دو فلش در مقابل ما دائماً هست. يک فلش به سمت محض شدن خوبي است. يک فلش هم به سمت محض شدن در بدي است. هر عمل اختياري من، پلک زدن من، مثل اينکه نفس کشيدن ما در ماه رمضان عبادت است. کسي که کار خيري مي‌کند، نفس کشيدن او در آن طريق عبادت است. تسبيح است. خوابش عبادت است. تمام افعال ارادي و اختياري من در مسير محض شدن در خوبي و بدي است. پايين رفتن و سقوط در ارض است. لذا شيطان در طبقه هفتم زمين است. اين تعلقات است، و انسان با تعلقات بيشتر، بيشتر در زمين فرو مي‌رود. لذا هر نبي که مي‌آمد، به مقداري که وجود اين نبي وسيع بود، آسمان‌ها تمحيض پيدا مي‌کرد. در مقابلش شيطان هم مقابل او قوي‌تر مي‌شد. لذا در مقابل نبي اکرم هفت آسمان تميز داده شده و هفت زمين قرار دارد. همانطور که هفت آسمان در دين ختمي است. هفت طبقه زمين هم در دين ختمي است. در دين عيسي(ع) چهار آسمان و چهار زمين است. اينها به شدت قوت آسمان‌ها، شدت سقوط هم هست. اين قدرت تمحيض در زمان ظهور مي‌خواهد به اوج خودش برسد. يعني هم در رشد و هم در سقوط!
همه افعال ما مِيز و جدا شدن خوبي از بدي است. اگر مراقبه در انسان ايجاد شود که هر عملي تميز بين خوبي و بدي است، عادي نيست، به سمت يکي از محض شدن‌ها انسان را مي‌برد، «وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى‏ بَعْضٍ» دارد خباثت‌ها را متراکم با هم مي‌کند. همچنان که نوح را متراکم با هم مي‌کند. خباثت‌ها را هم با هم متراکم مي‌کند. يعني کسي که يک قدم به سمت خباثت گذاشت، خباثتش به خباثت‌هاي قبلي ضميمه شده است. غير از خباثت‌هاي خودش، خباثت‌هاي شخص ديگر هم با هم متصل مي‌شود. مرتبط مي‌شود همچنان که در جانب نور طيب‌ها با هم مرتبط مي‌شود. شجره طيبه يک واحد است که همه مؤمنين با او مرتبط هستند. شجره خبيثه هم يک واحد است که همه خبيث‌ها با هم متراکم مي‌شوند. ريشه‌هايشان به هم کمک مي‌کند. همانطور که در جلسه گذشته گفته شد اينها احزاب هستند. يعني مکذبين انبياء تشکل و وحدت با هم دارند. اينها خيلي براي انسان عبرت ساز است و بايد توجه و مراقبه بياورد. حواسمان باشد هر قدمي به سمت خباثت مرا با همه خبيث‌ها متحد کرده است. مرا با آنها همرنگ مي‌کند. دارم جزء شاخه‌ها و ميوه‌هاي درخت خباثت مي‌شوم. چنانکه هر قدم صالحي هم انسان را به شجره طيبه مي‌رساند. لذا ممکن است کسي دهها اتصال به شجره طيبه داشته باشد، دهها اتصال به شجره خبيثه داشته باشد. تا در آخرين لحظات عمرش کدام يک از اينها بر کفه وجودي او غلبه کند و کدام يک را ترجيح بدهد. لذا اعمال طاهر نقاد بصير است.
«فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً» همه اينها را متراکم مي‌کند. «فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ» آن موقع احزاب بدي همه وارد جهنم مي‌شوند. «أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ» (انفال/37) «أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍ‏ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجمِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض‏‏» (نور/40) گاهي ظلمت‌ها اينطور است. حساب کنيد در يک بحر عميق، هرچه عمق دريا بيشتر باشد، تاريک‌تر مي‌شود. بالاي موج سحاب باشد، هوا هم ابري باشد. نور خورشيد هم تحت ابر نتابد. تا جايي که «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها» که اگر دستش را جلوي رويش قرار بدهد نتواند ببيند. اين تاريکي وجودي است. يعني اينکه انسان در خباثت آنقدر جلو مي‌رود، هر قدم در ظلمت برداشتن يک تاريکي ايجاد کردن در نگاه و بينش اوست. اين بينش به جايي مي‌رسيد که ديگر هدايت امکان پذير نيست. ديگر تمام شد و اين نوري ندارد. نجات براي اين امکان پذير نيست. چون نمي‌تواند چيزي را ببيند. اين ظلمت‌هايي است که در عمل ايجاد مي‌شود.
شريعتي: به گفته حاج آقاي فرحزاد هرکس مي‌خواهد نوراني شود و نور داشته باشد بر محمد و آل محمد زياد صلوات بفرستد.
حاج آقاي عابديني: لذا ذکر صلوات هم ايجاد مقتضي مي‌کند براي توفيق عمل. هم رفع مانع مي‌کند، اعمالي که براي انسان مانع ايجاد کرده در اثر گناهان، ما را به شجره طيبه متصل مي‌کند. مي‌گويد: خدايا من توان حرکت ندارم ولي اينها مقربان تو هستند. من با تقرب به اينها به سمت شما مي‌خواهم حرکت کنم.
در بعضي آيات دارد در خود همين مسأله مي‌فرمايد: «وَ لِيُمَحِّصَ‏ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِين‏» (آل‌عمران/141) تا خدا اهل ايمان را تمحيص کند. پاک کند، و کافرين را محق کند. محص با محق تفاوتش اين است که کافر دارد از دست مي‌دهد. ظلمت در وجودش ايجاد مي‌شود. ظلمت نبود است. عدمي است. محق يعني دائماً از دست دادن است. محص بدست آوردن است. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ‏ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» (بقره/257) يعني هي دارد بدست مي‌آورد. اما کسي که اهل کفر و طاغوت است دائماً نور را از دست مي‌دهد. ظلمت عدمي است. يعني به جايي مي‌رسد که ديگر چيزي ندارد. مراتب از دست دادن است.
در کتاب شريف بحار جلد 52 يک بابي به نام باب تمحيص است. جلد 51 و 52 و 53 بحار در مورد امام زمان(عج) است. جلد 52 باب تمحيص است. در اين روايات شريفه اولين روايتي که مطرح مي‌کند، صفحه 316 مي‌فرمايد: از امام صادق(ع) « لما فرض عليكم الفرائض‏ لم يفرض عليكم لحاجة منه إليكم» اين فرايض و واجباتي که بر شما قرار داده، خدا بر اينها حاجت نداشت. «بل برحمة منه» اينها رحمت الهي است. چرا؟ «لا إله إلا هو» غير از آن خدايي در کار نيست. «ليميز الخبيث من الطيب» يعني هر عملي را انسان در جانب جدا شدن خط خبيث از طيب دارد جلو مي‌برد. حتي همين نماز ظاهري، «وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ» تا قلب‌هاي شما را مورد ابتلا قرار بدهد. يعني اين فرايض ابتلاي قلب هم هست. قلب در اثر عمل يا به سمت خباثت مي‌رود، يا به سمت طهارت مي‌رود. «وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُم‏» تا آنچه در قلب‌ها هست را تمحيص کند. يعني تمام اطلاعات و فرايض براي سنت تمحيص و تمحيض است. «و لتتسابقون إلي رحمته، و تتفاضل منازلكم في جنته» تا شما در مراتب خالص سازي، الآن ما نمي‌توانيم اهل خالص سازي باشيم. يعني بگوييم: کساني که اهل اخلاص محض هستند، تأييد شوند. اين نمي‌شود. لذا بايد جذب حداکثري باشد. اما عالم به سمتي حرکت مي‌کند که دائماً کساني که متزلزل هستند، اگر نتوانند قدمي براي ثبوتشان از جانب ايمان بردارند، مي‌ريزند. لذا ظهور حرکت به اين سمت است. اگر انسان اينجا متزلزل است بايد خيلي بترسد. اگر جايي شک در وجودش است خيلي بايد بترسد.
در رابطه با جنگ احد مي‌فرمايد: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين‏» (آل‌عمران/139) در جنگ احد مسلمان‌ها به ظاهر شکست خوردند. «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ» اگر به شما مصيبتي رسيد، «فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» به آنها هم همين جراحت در جنگ بدر رسيده بود. «وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ» خداي متعال از همين‌جا خالص سازي مي‌کند. «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِين‏» (آل‌عمران/140) خدا با همين شکست کافرين را محق مي‌کند و مسلمان‌ها و مؤمنين را محض مي‌کند. پيروزي فقط خالص سازي نيست. همه طريق‌ها در محض شدن است. چه شکست باشد و چه پيروزي باشد. همه وقايع مي‌تواند انسان را متزلزل بکند. پيروزي مي‌تواند غرور بياورد و شکست مي‌تواند نااميدي بياورد. شکست قواي وجودي انسان را به فعليت مي‌رساند تا جبران کند. دائماً در طريق محض کفر و ايمان مي‌رويم. نفاق تا زمان ظهور امکان پذير است. در دوراني که حضرت ظهور مي‌کند، پس از استقرار حکومت حضرت ديگر نفاق معنا ندارد. نفاق سايه روشن امکان پذير است. لذا آنجا تزلزل ديگر نيست. دو طريق مي‌شود. يا مؤمن هستند يا کافر هستند. در رجعت نفاق نيست. در قيامت نفاق نيست. البته جزاي منافقين در دنيا هست اما در بهشت و جهنم ديگر نفاق نيست. يا اهل بهشت هستند، اهل ايمان. يا اهل جهنم هستند، اهل کفر. آنجا خالص سازي محض شده است. لذا در اينجا هم اهل نفاق حقيقتاً يا اهل بهشت هستند يا اهل جهنم. نفاق براي علم ما است که نتوانستيم بفهميم. اينها نزد خداي متعال روشن است که منافق بالاخره اهل نجات مي‌شود يا اهل کفر؟ لذا نسبت به علم الهي تزلزل معنا ندارد. لذا اين حوادث براي اين است که ما از اين فرصت‌ها استفاده کنيم و تزلزل‌ها را به جانب ايمان برسانيم.  
شريعتي: صفحه 306 قرآن کريم آيات نوراني سوره مبارکه مريم آيات 12 تا 25 را تلاوت مي‌کنيم.
«يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا «12» وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا «13» وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا «14» وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا «15» وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا «16» فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا «17» قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا «18» قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا «19» قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا «20» قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا «21» فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا «22» فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا «23» فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا «24» وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا «25»
ترجمه: اى يحيى! كتاب (خدا) را با قدرت بگير و در كودكى به او حكمت (ونبوّت) داديم. و نيز از جانب خود، مهربانى و پاكى به او داديم و او تقواپيشه بود. و نسبت به پدر ومادرش نيكوكار بود و (نسبت به مردم، زورگويى) سركش و نافرمان نبود.و سلامى (شايسته) بر او باد روزى كه متولّد شد و روزى كه مى‏ميرد و روزى كه زنده برانگيخته مى‏شود. و در اين كتاب، مريم را ياد كن، هنگامى كه از خاندانش جدا شد و در مكانى شرقى قرار گرفت. آنگاه دور از ديگران براى خود پرده‏اى قرارداد، در اين هنگام ما (روح‏القدس) روح خود را به سوى او فرستاديم، پس به شكل انسانى راست قامت بر او نمايان شد.(مريم به آن فرشته) گفت: همانا من از تو به خداى رحمان پناه مى‏برم، اگر پرهيزكارى (از من دور شو). (فرشته) گفت: همانا من فرستاده‏ى پروردگار توام (و آمده‏ام) تا پسرى پاكيزه به تو بخشم. (مريم) گفت: چگونه ممكن است براى من فرزندى باشد؟ در حالى كه نه بشرى با من تماس گرفته و نه من بدكاره بوده‏ام. (فرشته‏ى الهى) گفت: مطلب همين است. پروردگارت فرمود: اين كار بر من آسان است (كه پسرى بدون پدر به تو عطا كنم) و تا او را براى مردم نشانه و رحمتى از خود قرار دهيم و اين كارى است شدنى و قطعى. پس مريم (به عيسى) باردار شد و با وى در مكانى دور خلوت گزيد.آنگاه درد زايمان او را به سوى تنه‏ى درخت خرمايى كشاند (تا تكيه دهد. از شدّت ناراحتى) گفت: اى كاش پيش از اين مرده و فراموش شده بودم. پس (عيسى در شكم) از طرف پايين پايش وى را صدا زد كه (اى مادر!) غم مخور، همانا پروردگارت زير (پاى) تو چشمه‏ى آبى روان ساخت. و شاخه اين نخل را به سوى خود تكان ده، رطب تازه بر تو فرو ريزد.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در اين آيات شريفه، مريم(س) به عنوان اولين کسي که خودش را وقف خدا کرده و مشغول عبادت بوده، حالا اين شخص که مورد حسادت خيلي‌ها است، خداوند متعال او را به ابتلايي مبتلا مي‌کند که بدون همسر حامله مي‌شود. اهل حسادت و کساني که مريم را نمي‌توانستند تحمل کنند، اين شرايط را ببينند چه حالي پيدا مي‌کنند؟ چقدر برايشان سوژه است. و چقدر براي مريم(س) سنگين است؟ خدا اوليايش را اينطور امتحان مي‌کند. مريم(س) به حدي در فشار قرار مي‌گيرد، که از شهر دور مي‌شود. در يک بيابان دور مي‌رود. در آنجا تقاضا مي‌کند اي کاش من مرده بودم و اين ابتلا براي من پيش نمي‌آمد. «يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا» آن هم کسي که آنطور نزد خدا مقرب است. «وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا» ما فکر مي‌کنيم تا يک مصيبت و بلا و مشکلي پيش مي‌آيد، مي‌گوييم: خدايا چرا من؟ من که نماز مي‌خوانم. کمک مي‌کنم. اينجا مريم(س) است. فجيع ترين ابتلا براي ولي الهي تهمت است. يعني هيچ چيزي مثل تهمت سو و فحشا نيست. لذا يکي به يوسف و يکي به مريم(س) اين تهمت زده شد. براي مريم سنگين‌تر است. چون علائم اين در وجودش آشکار شده است. حامله شده و فرزند آورده بدون اينکه همسرش داشته باشد. آنجا هست که اگر خداي متعال ابتلايي را ايجاد کند، علامت رفعت و گشايش را در همان ابتلا ايجاد ميکند. يعني وقتي مريم به حامله شدن بدون همسر مبتلا شده است، همين فرزندي که بايد نقص شود براي مريم، همين جلوه کمالي مريم(س) مي‌شود. يعني همان حادثه گشايش ايجاد مي‌کند. همان فرج ايجاد مي‌کند. اين بچه عزت دهنده به مريم مي‌شود. همين بچه زبان به گفتار در کودکي مي‌گشايد و مادرش را طاهره مي‌داند و در حقيقت او را از همه سخنان پاک مي‌کند و اين معجزه وقتي محقق شد، ديگر کسي نمي‌توانست حرفي بزند. اگر ما در حوادثي که خدا براي ما پيش مي‌آورد، همان حادثه سبب عزت ما مي‌شود.
«وَ اَللَّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً» (کافي/جلد1) امام شما سالهاي طولاني غايب مي‌شود. اين خودش ابتلا است. «مِنْ دَهْرِكُمْ» ايام طولاني، «وَ لَتُمَحَّصُنَّ حَتَّى يُقَالَ» آنقدر اين سنت تمحيص طول مي‌کشد، مؤمنين مي‌گويند: اگر بود مي‌آمد. اينکه نيامده ديگر خبري نيست. «وَ لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ اَلْمُؤْمِنِينَ» چشم‌ها خيلي براي او گريه مي‌کند. چشم‌هاي مؤمنين در فراق او خيلي اشک مي‌ريزند. «وَ لَتُكْفَؤُنَ‏ كَمَا تُكْفَأُ اَلسُّفُنُ فِي أَمْوَاجِ اَلْبَحْرِ» همه چيز متلاطم مي‌شود. مثل کشتي که در امواج سهمگين چطور به اين طرف و آن طرف کشيده مي‌شود. حالت اضطراب دارد. دوران غيبت اينقدر اضطراب زياد مي‌شود. ما هنوز نچشيديم. اين حالاتي که تصوير مي‌کنند هنوز براي ما پيش نيامده است. امواج مضطراب کننده‌اي که از اين سو به آن سو پرت کند، «فَلاَ يَنْجُو إِلاَّ مَنْ أَخَذَ اَللَّهُ مِيثَاقَهُ» کسي نجات پيدا نمي‌کند مگر اينکه در اخذ ميثاق از او جواب داده باشد،‏ «وَ كَتَبَ فِي قَلْبِهِ اَلْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ‏ بِرُوحٍ مِنْهُ‏ وَ لَتُرْفَعَنَّ اِثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً» دوازده پرچم بلند مي‌شود. همه ادعاي اصلاح مي‌کنند. همه شعارشان اصلاح است.  «مُشْتَبِهَةً لاَ يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ» اينقدر اينها متشابه است، معلوم نمي‌شود کدام پرچم مربوط به کيست؟ «قَالَ فَبَكَيْتُ» من نزد حضرت گريه کردم. چرا گريه کردي؟ چطور گريه نکنم؟ چطور تشخيص بدهيم. چطور حق از باطل را تشخيص بدهيم؟ «ثُمَّ قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ» چه کار کنيم؟ «قَالَ فَنَظَرَ إِلَى شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِي اَلصُّفَّةِ» يک سوراخ‌ها و روزنه‌هايي خانه‌هاي قديمي داشتند که نور از آنها مي‌تابيد. «فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ‏ تَرَى هَذِهِ اَلشَّمْسَ» نور خورشيد را مي‌بيني؟ «قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ وَ اَللَّهِ لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ اَلشَّمْسِ‏» پرچم ما به امر ما در آن روز برافراشته است. اگر چشمي به تاريکي عادت کرده باشد، اگر چشم خفاش گونه شده باشد، اگر چشمش را به ديدن نور عادت نداده باشد، قطعاً در آن روز نمي‌تواند تمحيض بين اين نور و باقي نورها را داشته باشد. چشمي که بتواند نور را از سايه روشن تمحيض بدهد، چشمي است که در آن روز نجات پيدا مي‌کند. هر معصيتي که در وجود ما محقق مي‌شود چشم ما را به سمت تاريکي سوق دادن است. چشم ظلماني پيدا مي‌کنيم.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي مهربان به ما چشمي بدهد که پرچم حق و هدايت و ولايت را به راحتي تشخيص بدهيم. در تزلزل‌ها انشاءالله جزء ثابت قدم‌ها باشيم. با توسل به امام رضا(ع) در مواقع سخت دست ما را بگيرد و ما را رها نکند. انشاءالله خداي متعال به برکت معصومين همه اهل ولايت را از تزلزل‌ها و سختي‌ها حفظ کند و کشور امام زمان را در پرتو ولايت امام زمان حفظ کند. رهبر معظم انقلاب را طول عمر با عزت عنايت کند. حاجات مؤمنين را برآورده بکند.
شريعتي: والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين.