اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

95-03-29-حجت الاسلام والمسلمين عابديني -سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم

حجت الاسلام والمسلمين عابديني – سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 29-03-95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
حتي به خنده‌اي شده مهمانمان کنيد *** زلفي نشان دهيد و پريشانمان کنيد
از ما مسافران قدم دور خود زدن *** سلمان شد گذشت، مسلمانمان کنيد
يک نور واحديد که در چهارده افق *** تکرار مي‌شويد که حيرانمان کنيد

شريعتي: سلام عرض مي‌کنم خدمت همه شما هموطنان عزيزم. خانم‌ها و آقايان و دوستان عزيز و همراه و همدل و شنونده‌هاي نازنين‌مان. بيننده‌هاي گرانقدرمان. انشاءالله در هرکجا که هستيد باغ ايمانتان آباد باشد و تنتان سالم باشد و قلبتان سليم باشد. طاعات و عباداتتان هم  قبول باشد. حاج آقا عابديني آقا سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا عابديني: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان و شنوندگان عزيز و آرزوي قبولي اعمال و طاعات همه بندگان انشاءالله.
شريعتي: در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم، نکات خيلي خوبي را جلسه گذشته شنيديم. در قصه حضرت نوح نبي(ع) و همينطور که وعده داده بوديم امروز ادامه قصه و ادامه فرمايشات حاج آقاي عابديني را خواهيم شنيد. سراپاگوش هستيم و مي‌شنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرح) انشاءالله که از ياران و ياوران و سربازان امام زمان(ع) باشيم. در خدمت بحثي بوديم که در مورد نوح نبي(سلام الله عليه) عبد شکور الهي، عبد مخلِص و مخلَص و شکور، هرچه بگوييم دلمان حال نمي‌آيد. چون ما نمي‌توانيم بفهميم اين الفاظ چقدر عظمت دارد و خداي تبارک و تعالي وقتي يک کسي را عبد شکور مي‌خواند يعني چه. وقتي عبد مخلص مي‌خواند، وقتي او را مؤمن مي‌داند يعني چه. ما اينها را واقعاً نمي‌فهميم. لذا خدا از اينها تعريف کرده است. اينها اعتباراتي نيست که ما در قالب ارادتمند هستيم. مريد شما هستيم. اين اعتبارات ما نيست. يک حقيقتي است که خداي عزوجل، خداي سبحان از اين افراد بيان کرده است. آن عظمت نامتناهي، آن چيزي که وجودش غير در جهان نگذاشت.
چون سلطان عزت عَلَم برکشد *** جهان سر به جيب عدم درکشد
آن حقيقتي که اين عظمت را دارد، «عظم الخالق فى أنفسهم فصغر مادونه فى أعينهم‏ ...». وقتي آن عظمت در جاني جا بگيرد، همه چيز کوچک مي‌شود. آن موقع خداي تبارک و تعالي دارد تعريف مي‌کند از اين بندگان و اينها ستوده است. تمجيد کرده است. بزرگ نشان داده است. آنها به اين عظمت متصل شدند. لذا هرچقدر نسبت به انبياء و اولياي الهي خضوع کنيم، و دلمان براي محبت آنها پر بکشد، جا دارد. فکر نکنيم خيال است. اينها شفيعان ما مي‌شوند. محبت به اولياي الهي باب سلوک الي الله است. محبت به انبياي الهي ما را آماده مي‌کند براي اينکه محبت به نبي ختمي و ذريه او و اهل بيت عصمت و طهارت پيدا کنيم. اين ظرف‌سازي مي‌کند. لذا انشاءالله در سير برنامه که با انبياء هستيم، سعي کنيم روز به روز محبتمان را نسبت به اين انبياء که هرکدام بابي از ابواب ورود به باطن عالم را مي‌گشايند. هرکدام جذبه‌اي از جذبات ربوبي هستند. هرکدام يک جذبه خاص هستند و بوي خاص دارند و براي ما يک تحفه الهي هستند. اگر با اين رابطه محبتمان را به اينها بيشتر کنيم و از اين حذبه و نفخه مي‌توانيم استفاده کنيم و حيات پيدا کنيم. براي نفخه و جذبه بالاتر آماده مي‌شويم. انشاءالله اين استفاده‌ها براي ما ايجاد شود و دست ما را در دنيا و آخرت بگيرند.
در خدمت آياتي بوديم که نسبت بهنوح نبي وارد شده بود. بعضي از آيات را براي دوستان بيان کرديم و در محضرشان بوديم. يکي از مباحثي که خيلي زيباست و از نظام تربيتي و نگاه تربيتي خيلي آثار براي ما دارد، اين است که چون قوم نوح ارزش‌هاي دنيايي برايشان مطرح شده بود، حفظ اين ارزش‌هاي دنيايي را در اين مي‌ديدند که توجه‌شان به بت‌هايي که به نظر اينها حافظ اين منافع هستند، رجوع کنند. از ترس از دست دادن اين منافع، بت‌هايي را براي حفظ اين سبب مي‌ديدند. مثلاً به خداي باران، به الهه‌ي باد، به خورشيد به عنوان يک الهه و بت، به ماه همينطور، اينها را سبب حفظ يک سري از وقايع و ارزش‌ها مي‌دانستند. بخاطر همين از ترس از دست ندادن به اينها رجوع مي‌کردند. از اينجا مي‌خواهيم چه استفاده‌اي کنيم؟ چون نياز در وجود اينها و آن مرتبه وجودي‌شان ترس از از دست دادن‌ها بود، خداي تعالي نوح نبي را فرستاد به عنوان نظير. به عنوان ترساننده فرستاد. يعني انبياء که براي مردم نازل مي‌شدند، مطابق آن مرتبه‌اي که مردم تقاضاي وجودي‌شان بود، مطابق آن مرتبه‌اي که مردم در آن قرار داشتند، انبياء نازل مي‌شدند تا اينها را از آنجا حرکت بدهند. يعني اين نبي با انذار آمد. چون انبياء نذير و بشير هستند. بعضي از انبياء بشير هستند، بعضي از انبياء نذير هستند. بعضي از انبياء بشير نذير هستند. هم بشارت مي‌دهند. هم انذار دارند. نوح نبي در آن چند سوره‌اي که نسبت به ايشان آمده، چه سوره نوح و چه سوره‌ي هود و  چه سوره‌هاي ديگر، وقتي ذکر مي‌کنند مثلاً «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِين‏» (هود/25) من نذير آشکار هستم. آن هم نذير مبين! يعني يک موقع نذير، انذار کردن و ترساندن با يک استدلال است و يک بيان طبيعي مي‌خواهد. اما يکوقت مبين است. آشکار هستند. يعني خيلي نزديک به همان چيزي است که اينها مي‌شناسند. انذار هم در رابطه با همان چيزهايي است که اينها مي‌شناسند. يا در آيه ديگر دارد. «قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِين‏» (نوح/2) من براي شما نذيرمبين هستم. «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ» (نوح/3) اينکه نوح نذير آمد و بشير در آيات نسبت به او بهتر شده است. اين نشان مي‌دهد که ما بايد در نظام تربيتي‌مان نگاه کنيم آن متربي يا کسي که مورد تعليم مي‌خواهد قرار بگيرد، کودک است، نوجوان است، جوان است. هرکس که مي‌خواهد تحت تعليم ما قرار بگيرد، در چه رتبه‌اي است. در چه مرتبه‌اي از نظام تربيتي است؟ چه چيزهايي در درونش الآن ملاک و ارزش و اساس است؟ چه چيزهايي در وجودش هست که به آنها وابسته است؟ چه چيزهايي برايش مهم است؟ از آنجا بايد آغاز کنيم. بايد مطابق او باشد. لذا چون در زمان نوح نبي مردم ترس از وقايع و حوادث باعث شده بود به بت‌ها رجوع کنند، با اين عنوان که آن کسي که اصل مالکيت مطلقه عالم با اوست، خلقت و ايجاد عالم با اوست، همه آنچه که شما به عنوان رب مي‌پذيريد، مخلوق اوست. تحت ملک اوست. تحت تدبير اوست. اين نذير از اينجا است، اگر کسي مي‌خواهد بترسد بايد از اين بترسد. يعني به جاي اينکه ترس‌هايتان را روي درجه دو و سه و چهار خيالي بياوريد، مي‌گويد در حقيقت سراغ حقيقتي بياييد که تمام اسباب دست اوست. اگر شما خورشيد را از تابندگي مي‌بينيد، اگر... چون تابندگي خورشيد هم به اراده رب است. نور ماه هم به اراده رب است. بارندگي باران هم به اراده رب است. اگر شما باريدن باران را از ابر مي‌بينيد يا سير شدن، سيراب شدن از آب مي‌بينيد. اين علت اينکه آن آب و باد و خورشيد را ايجاد کرده و اينها تحت تدبير او هستند، اولي است به اينکه از او ترسيد و نسبت به او خاشع بود و خضوع کرد.
همانطور که جلسه گذشته عرض کردم خضوع در مقابل آن حقيقت قوي، فکري بشر است. منتهي بشر به انحراف مي‌افتد. اين خضوع را در مقابل قوت‌هاي خيالي قرار مي‌دهد. و الا اصل مسأله باطل نيست. بعضي‌ها فکر نکنند اگر خضوع در مقابل ضعيف در مقابل قوي را گفتيم، يعني اصلي که بعضي از فيلسوفان غربي اظهار کردند، يعني قوي و قدرتمند بايد حاکم باشد! نه. آن خيالي و وهمي است. اگر جاي قوت باشد، يعني معلول نسبت به علتش خاضع است. هرچيزي که معلول است نسبت به علتش خاضع است. نسبت به علتش عنايت و منيت ندارد. علت حاکم است. علت چيزي است که اين از او ايجاد شده است. حتي فرزند نسبت به پدر و مادر، پدر و مادر براي فرزند علت نيستند. پدر و مادر کمک کننده براي ايجاد هستند. لذا علت، آن چيزي که قدرت و قهر و غلبه دارد، سيطره و استيلا دارد، اين در بشر فطري است که نسبت به او خاضع است. اين خضوع انسان در مقابل قوي را نوح از آن استفاده کرده است. که آن حقيقتي که قوت مطلق است. قدرت مطلق است، مالک مطلق است. ايجاد کننده همه موجودات هست، نسبت به او، همين که آن را تبيين کند، مردم را از اينکه به جهات خيالي و وهمي رجوع کنند، دور مي‌کند. لذا حضرت خواستند روحيه پرستش و آن ترسي که در آن زمان پررنگ بوده را جهت بدهند. روي جايي ببرند که آنجا ترس جا دارد و حقيقي است. جاي ترس است! منتهي اين ترس، ترسي است که با ادراک است. نه ترسي است که از روي عدم ادراک است. ترس با معرفت است. ترس با معرفت انسان را به کمال مي‌رساند. قطعاً به اوج نهايي نمي‌رساند اما آغاز کننده است.
مثلاً اگر به ما بگويند: خدا عقابش را برداشت اگر نماز صبح را نخوانيم. نماز صبح از واجب به مستحب تبديل شد. چند نفر بعد از اين نمازهاي صبحشان باقي مي‌ماند؟ آخر خيلي‌ها مي‌گويند: ما عبادت از خوف نمي‌کنيم. عبادت از شوق نمي‌کنيم. ما مي‌خواهيم عبادتمان احرار باشد. خوب است. اما اين عبادت احرار براي چه کساني است؟ براي کسي است که قبلاً از خوف عبور کرده است. براي کسي است که قبلاً از شوق عبور کرده است. اينها را طي کرده و پشت سر گذاشته است. اگر الآن هم خدا بگويد: ديگر عذاب بهشت و جهنمي در کار نيست، اين نه تنها کمترين سستي در کارش ايجاد نمي‌شود، قوي‌تر هم مي‌شود. اما اگر به من بگويند: از اين به بعد ديگر جهنمي در کار نيست. بهشت هم هست، نماز بخوانيد بهشتي هم مي‌شويد اما جهنمي در کار نيست. من خودم مي‌بينم کم‌کم نماز من يکي در ميان، يواش يواش دو تا در ميون، تا کم‌کم ترک مي‌شود. نمونه‌اش اين است که در افعال مستحبي ديگرمان مي‌بينيم. براي ما آن حال اشتياق و شوق و عبادت احرار در آن نيست.
پس اينکه از خوف در قرآن کريم استفاده مي‌شود، اين استفاده از خوف يک امر حسني است. استفاده از خوف امر مضموني نيست. اما البته حد نهايي انسان اين نيست. محرک اولي براي عموم انسان‌ها است. به فرمايش مرحوم علامه تا اصحاب يمين هم از همين استفاده مي‌کنند. فقط سابقون مي‌رسند که از اينها عبور مي‌کنند. يعني اصحاب يمين هم که اهل بهشت هستند و آن کمالات را دارند، حتي بعضي ابرار هستند، اينها هم در حقيقت از اينها استفاده مي‌کنند. هنوز خوف و رجاء دارند. هنوز اعمالي که انجام مي‌دهند، تعبير مرحوم علامه را اشاره کنيم. اينجا مي‌فرمايد: مکتب انبياء، مکتب ثواب و عقاب است. ايشان در الميزان جلد يکم، مسالک اخلاقي را که بيان مي‌کند، يک مسلک را مي‌گويد: مسلک انبياء است. مسلک انبياء اين است که اعمالي که انجام مي‌شود، «لغرض و غاية» بخاطر اينکه انسان به غرضي برسد که غرضش هم يا ثواب است يا عقاب است. يا بهشت است يا جهنم است. انبياء مردم را در طول تاريخ دعوت به اين موطن کردند. خودشان موطنشان اين نبوده است. چون امت ختمي بودند، اما دعوت امتشان به اين موطن بوده است که امتشان را به اين موطن دعوت کردند. بعد ايشان مي‌فرمايد: امت نبي ختمي، نبي رسول گرامي اسلام (ص) دعوتش به موطني فوق اين موطن است. يعني اين را دارند اما به بالاتر از اين. که آن موطن، موطني است که خداي تبارک و تعالي آن را مي‌يابد «وجدت اهل للعباده» و لذا عبد او مي‌شود. مي‌فهمد     که خداي تبارک و تعالي قاهر مطلق است. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ‏ جَمِيعاً» (يونس/65) عزت فقط مخصوص اوست. چون انسان نسبت به عزيز و قدرت و آن قوت‌ها واقع است، خضوع مطلق فقط در برابر او دارد. «لا لعوض» نه اينکه بخواهد عوضي در مقابلش بگيرد. چون مي‌يابد که او عزيز مطلق است. او واحد قهار است. «هو القاهر فوق عباده» او قاهر مطلق است. اين مسلک نبي ختمي است. سابقون به اين رتبه مي‌رسند. که ديگر خدا را اينطور مي‌يابند.
لذا دين رسول گرامي اسلام به اين موطن امتش را دعوت کرده است. اين اختصاص دارد، تعبير خيلي زيباست. مردم به اين رتبه دعوت شدند. لذا در قرآن الي ماشاءالله آيات ثواب و عقاب داريم. در مسلک انبياء مردم را دعوت مي‌کنند. بعضي از اين آيات ناظر به آن مرتبه نهايي هم که امت ختمي است، مي‌شود.
داشتيم عرض مي‌کرديم که چون امت زمان نوح با ترس عبادت بت‌ها را مي‌کردند، خداي تبارک و تعالي نوح را براساس انذار و نذير بودن فرستاد. اين هم بحث جالبي دارد که ما باز بدانيم بشارت را کجا به کار بگيريم. انذار را کجا به کار بگيريم. بشارت و انذار توأم کجا به کار برود؟ اينطور نيست که هميشه جايزه دادن، به کودک يا نوجوان مطلوب باشد. اينطور نيست که هميشه ترساندن مطلوب باشد. اينطور نيست که بايد هميشه يکسان برخورد کنيم. بگوييم هميشه تبشير و تنذير با هم است. نه! گاهي لازم است در يک برهه‌اي انذار باشد، در جايي که آن حالت ترس در وجودش باعث شده باشد يک کارهايي کند، آنجا بايد از آن استفاده کرد و به مکتب بالا عبورش داد. لذا اين اجتماعات هم همينطور است. خداي تبارک و تعالي به انبياء اين فهم را داده بود که از کجا آغاز کنند. اين از سنگين ترين نکاتي است که معمولاً ما در مربي‌گري و تبليغمان توجه درستي نداريم. يا گاهي از اين طرف غش مي‌کنيم. دائم از رحمت حق مي‌گوييم. يا از آن طرف غش مي‌کنيم و فقط از خوف الهي مي‌گوييم. اينکه بايد نگاه کنيم چه کسي، کجا، مخاطب چه کسي است؟ چه دسته‌اي هستند؟ اين را غلبه بگوييم، او را غلبه بگوييم؟ از اين شروع کنيم و با او به پايان برسانيم. در کجا از اين يکي آغاز کنيم و به آن يکي تمام کنيم. در کجا از اين دو آغاز کنيم و به سومي که مرحله قاهريت مطلق است برسانيم، يک بحث بسيار عالي است که در اين آيات الي ماشاءالله به آن توجه شده که لذا نوح نبي با تنذير و نذير بودن بر امتش نازل شد و پيامش براين اساس بود.
اين هم جالب است که در آيه مي‌فرمايد: «أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ‏ عَذابٌ أَلِيم‏» (نوح/1) اينجا انذاري که مي‌گويد: نوح من تو را منذر فرستادم. تا اينها دارند نزديک مي‌شوند به عذاب اليم. با اين انذار اينها را نجات بده. يعني انذار اينجا نجات دهنده اينها از عذابي است که مظهر قهر الهي است. يعني اين خوف اينها را از عذاب نجات مي‌دهد. مي‌دانيد عذاب چه وقت بر امتي نازل مي‌شود؟ وقتي که در کفر محو شوند. جلسه گذشته عرض کرديم که ديگر استعداد و کمالي در وجودشان نمانده باشد. همه در سقوط باشد. اگر هم از اين به بعد استعدادي به آنها اعطا شود، و هر تواني به آنها داده شود، سقوط کند. وقتي اينجا مي‌رسد عذاب نازل مي‌شود.
الآن بعضي‌ها مي‌گويند: مثلاً چرا فساد در بعضي کشورها زياد است، اما عذاب نازل نمي‌شود؟ اينجا محو نشدند. محو شدند يعني همه افراد آن کشور، همه افراد آن اجتماع به سمتي بروند که ديگر کفر اطلاق پيدا کند و در کفر محو شوند. ديگر هيچ اميدي نباشد. عذاب الهي آنجا نازل مي‌شود. لذا قوم نوح طبق اين آيه داشتند سمت عذاب اليم مي‌رفتند. يعني در بت پرستي و شرک و کفر داشتند به سمت مطلق مي‌رفتند. به سمت مطلق کفر مي‌رفتند. لذا خداي تبارک و تعالي نوح را فرستاد تا جلوي اينها را بگيرد که به سمت مطلق نروند. چون اگر اينها به سمت مطلق مي‌رفتند چه مي‌شد؟ عذاب قطعي بود. تعبير را ببينيد، «أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ‏ عَذابٌ أَلِيم‏» قبل از اينکه برايشان عذاب اليم بيايد، بترسند. که اين نشان مي‌دهد اگر انسان هر قدمي در معصيت برمي‌دارد، هر قدمي در کفر برمي‌دارد، دارد به سمت محو شدن کفر مي‌رود. وقتي هم به سمت محو شدن کفر مي‌رود، به سمت عذاب حرکت مي‌کند. چه در نظام فردي و چه در نظام اجتماعي!
اگر اينجا برگشتن محقق شد، که در آيات ديگر مي‌آيد، هر برگشتني اميد نجات را ايجاد مي‌کند و مانع آن عذاب مي‌شود. لذا خدا هم برمي‌گردد. عذاب هم برمي‌گردد. علتش هم اين است که جلسه گذشته بحثش را شروع کرديم که وقتي انسان در مقابل نظام عالم حرکت مي‌کند، معصيت و شرک، حرکت در مقابل نظام هستي است. اسباب عالم، سببيت‌هاي عالم به سمت يک حرکت متعالي است. به سمت خدا در حرکت هستند. لذا «علي الي الله کثير الامور» همه دارند به سمت خداي متعال حرکت مي‌کنند. «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَ‏ هَدى‏» (طه/50) همه چيز را خداي متعال خلق کرده و هدايت هم دارند. اين هدايت يعني حرکت در آن مسير نظام اسباب و مسببات و خلقت است. لذا همه عالم اين تعبير را من دلم مي‌خواهد ببيندگان توجه ويژه داشته باشند. همه هستي مثل يک بدن زنده با هم است. که اگر در عضوي از اين اعضاء خلل و اختلالي ايجاد شود، تمام اين اعضاء کمک مي‌کنند تا اين اختلال برطرف شود. اگر اين اختلال برطرف نشد، همه کمک مي‌کنند تا اين ساقط شود و جدا شود تا اختلال سرايت نکند. يعني چه؟ يعني اگر در جزيي از اعضاء هستي، بدن کل اختلالي ايجاد شد، معصيت، کفر، شرک، اينها در مقابل هستي ايستادن، اختلال است. در همه عالم حوادثي که پيش مي‌آيد، همه کارهايي که پيش مي‌آيد مي‌خواهد اين را نجات بدهد. مي‌خواهد اين را برگرداند. همه مي‌خواهند اين را نجات بدهند. چقدر اين نگاه زيباست. همه دنبال اين هستند چون همه اسباب را با هم خودشان يک واحد مي‌بينند. همه دنبال بهبود اين و رجوع اين هستند. يعني همه يک کاروان هستيم که حيثيت‌هاي ما به هم گره خورده است. يعني وابسته هستيم. «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَة» (قمر/50) ما يک واحد هستيم. نه انسان‌ها، همه هستي يک امر الهي است. «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَة» امر ما که ايجاد کرديم، يک واحد است. همه با هم نظام علت و معلول و ارتباطي دارند. که اگر اين ارتباط هرجا اختلالي در آن ايجاد شود، که اين وظيفه خودش را درست انجام ندهد، همه کمک مي‌کنند که اين برگردد. از يک باد و نسيمي که مي‌وزد که انقدر لطيف است، تا يک سيل و طوفاني که خشن است. همه براي اين است که اين را برگرداند. اين نسيم به گونه‌اي و اين طوفان به گونه‌ي ديگر. آن سيل به گونه‌اي، آن آبي که در دست قرار مي‌دهد براي خوردن به گونه‌اي. همه اينها مي‌خواهد ما را به آن نظام برگرداند که اگر خداي نکرده دور شديم و اختلالي ايجاد کرديم، همه اينها درصدد مي‌آيند اين را برگردانند. و اگر کسي با اين ديد نگاه کرد مي‌بيند که اگر جايي اتفاقي مي‌افتد، هيچکدام از اين اتفاق‌ها ملايم نيست. برمي‌گردد من چه کردم که مي‌خواهد مرا برگرداند و اين پيامش براي من چيست؟ اگر عالم اينطور شد، اگر نظام عالم يک واحد به هم پيوسته مرتبط با هم شد، انوقت هرچيزي در مخالف اين جريان بخواهد حرکت کند، يا همه عالم در صدد  مي‌آيند اين را برگردانند. چون در حرکت آنها هم اختلال ايجاد مي‌کنند. اگر امکان برگشتن نبود، او را له مي‌کنند و از بين مي‌برند و جدايش مي‌کنند. اين عذاب مي‌شود. وقتي عذاب الهي نازل مي‌شود همان باد و آبي که مي‌توانست نجات دهنده باشد و براي انسان مفيد باشد، تبديل به قعر کردن امت نوح مي‌شود. همان آب که مايه حيات است، چون آن مايه حيات بودن براي حفظش بوده است، اما همان سببيت اين را له مي‌کند و از بين مي‌برد.
همان آتشي که براي ابراهيم گلستان مي‌شود. براي کافر سوزاننده و از بين برنده او مي‌شود. با اين نگاه اگر ما ديديم در نظام اسباب و مسببات عالم که ما جزئي از اجزاء نامتناهي اسباب و مسببات هستيم. هر فعل ما در اين نظام تأثير دارد. هر پلکي که ما مي‌زنيم در نظام اختياري براي ما عنوان پيدا مي‌کند که در راستاي اين حرکت است يا در مقابل اين حرکت است. اگر در مقابل اين حرکت قرار بگيرد، همه عالم از روي سبقت رحمت بر غضب الهي در صدد برگرداندن اين هستند. اينطور نيست که مثل نظامات انساني باشد. در نظامات انساني  تا يک کسي حاکم قرار مي‌گيرد و کسي تخلف مي‌کند از او، اولين کار عقاب اوست. جرم اوست، زندان کردن اوست. اما خداي تعالي به او فرصت مي‌دهد، همه هستي را براي جلب او بسيج مي‌کند که برگردند. در تعبير حديث قدسي است که «لو علم مدبرون عني کيف اشتياقي لهم» براي آنهايي که به من پشت کردند. خدا مي‌فرمايد: مي‌دانستند من چگونه مشتاق آنها هستم، بند بندشان از هم جدا مي‌شد. اگر مي فهميدند من چقدر مشتاق کساني هستم که به من پشت کردند. حالا به کسي که به خدا رو بکند، چه اشتياقي دارد! همه هستي، نظام عالمي که جلوه اوست، همه براي مدبر در صدد برگرداندن اشتياق حق هستند. يعني همه هستي را بسيج مي‌کنند به اينکه اين را برگردانند. دستش را بگيرند. نمي‌خواهند او را زمين بزنند. ما نگاهمان به انسان معصيت‌کار اينگونه است. ما نگاهمان به انساني که به کفر و شرک افتاده اينگونه است که به دنبال هدايت او باشيم.
آنجايي هم که ديگر در حقيقت اينها در مقابل دين خدا بايستند، بايد مقابلشان ايستاد و به امر الهي اينها را کشت. اما جايي که مي‌فرمايد: اين قصور دارد، جهل دارد، اين ناخواسته به اين وادي افتاده است، دستش را بگيريم. همه بايد بسيج شوند و اين را نجات بدهند. اينجا مرحوم علامه مي‌فرمايد: تمام اجزا به حوادث عالم مرتبط هستند، يک واحد را تشکيل مي‌دهند. يک واحد زنده مرتبط هستند. و دنبال اين هستند که هيچ جزئي از اجزاي نظام ساقط نشود. اما اگر اين جز به اختيار خودش، خودش را جدا کرد. افولي شد، و امکان اصلاح برايش ايجاد نشد، اين را تمام هستي در مقابلش مي‌ايستد و اين را نابود مي‌کند. خدا نکند که انسان مهري بر دل او بخورد که همه هستي در مقابل او قرار بگيرد. همه هستي که مي‌گوييم، اولش بدن انسان است. هستي فقط از بيرون نيست. تمام اعضاءو جوارح ما هم جز هستي است. ما فکر نکنيم اگر قرار شد همه هستي در مقابل ما بايستند يعني از بيرون. اول از درون، اول قواي خودم در مقابلم است. همه اينها اول عليه من به کار گرفته مي‌شوند. دروني‌ترين لايه‌هاي وجود من عليه من به کار گرفته مي‌شوند. تدبير من عليه خود من مي‌شود. آمريکا تدبير کردند عراق را سرنگون کردند. صدام و افغانستان و طالبان را سرنگون کردند. تمام اين تدبيرها عليه خودشان شد و به نفع ما شد.
اين واقعاً جاي فکر دارد که همه عالم چطور يک واحد مرتبط هستند و حرکت در مسير آنها انسان را نجات مي‌دهد. انبياء خط سير بشر را در اين مسير تعيين کردند. که اگر انسان مي‌خواهد در مسير عالم حرکت کند، اگر مي‌خواهد در مسير هستي همراه با هستي حرکت کند، خط سيرش چيست؟ همه عالم به غير از انسان خط سيرشان تکويني است. يعني مي‌دانند و معلوم است و به آن سمت حرکت مي‌کنند. تنها انسان است که قسمتي از سيرش را بايد با اراده خودش برود. اگر همراه شد همه هستي با او حرکت کرده است. مي‌دانيد اگر انسان اين را ادراک کرد، ديد، يافت و شهود کرد، که همه هستي با او همراه است، چه وجدي به انسان دست مي‌دهد که مي‌بيند با همه عالم همراه است و هيچ چيزي در مقابل او نيست. لذا دارد که کسي که به مرتبه رضا مي‌رسد، «عَمِلَ‏ بِرِضَايَ‏ أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَال‏» (ارشاد القلوب/ج1/ص204) سه خصلت است. يکي اين است که همه سختي‌ها و راحت‌هاي عالم از زير پايش عبور مي‌کنند. «لا يُبَالِي‏ عَاشَ بِيُسْرٍ أَوْ بِعُسْرٍ» (إرشادالقلوب/ ج1/ ص200) اصلاً سختي و راحتي ديگر براي اين معني ندارد. چون همه چيز همراه اوست. سختي و راحتي براي کسي است که احساس مي‌کند يک چيزي همراهش هست و يک چيزي همراهش نيست. يکجايي مي‌رسد که
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد *** وين عجب من عاشق اين هر دو ضد
آنجا ديگر ضد نمي‌بيند. آنچه به نظر شما ضد است براي او عين راحت است. عين لطف حق است. لذا وقتي که آقا مصطفي هم از دنيا مي‌رود، اين باز لطف خفي حق است. اين راضي به رضاي خداست. مي‌گويد: اين لطف خفي حق است. اين را هم لطف مي‌بيند و مي‌داند از خدا غير از لطف سر نمي‌زند. با اين نگاه چه مي‌شود؟ انساني که معصيت مي‌کند، دارد با عالم نزاع مي‌کند. اگر اين معصيت به کفر کشيد، اين نزاع قيام کردن در مقابل عالم است. يک موقع است انسان در مقابل عالم کوتاهي در حرکت عالم مي کند و همراهي نمي‌کند. يک موقع هست در برابر حرکت عالم مي‌خواهد قيام کند. آن کسي که همراهي نمي‌کند، يک مرتبه از ناملايم را مي‌چشد. آن کسي که مي‌خواهد در برابر هستي بايستد، يک مرتبه از له شدن در وجود او محقق مي‌شود. چون همه هستي در مقابلش قيام مي‌کنند. اينها در حقيقت حرفي است که نوح با اينها مي‌زند. که نظام هستي و خلقت و عالم حرکت به سمت خداي تبارک و تعالي است. شما در مقابل حق مي‌خواهيد به بت‌ها رجوع کنيد؟ اين نذير است. اين ترساندن از اين است. که اگر قرار است از کسي بترسيد، از آن حقيقت واحدي که همه هستي خلق اوست و حرکت به سمت اوست و همه با هم روي يک واحد قرار داده از او بترسيد. اين پيام نوح(س) است. چقدر بلند و عميق است براي امروز ما!
چقدر ما مبتلا هستيم و اگر در معاصي‌مان توجه کنيم يک معصيت و يک کار و فعل در يک گوشه‌اي از عالم نيست. بلکه يک فعل در محضر هستي است. در مقابل هستي است و يک عمل صالح، يک عمل در برابر جريان دادن هستي به سمت کمالش است. وقتي عمل صالح انجام مي‌شود همه هستي خشنود مي‌شوند. لبخند رضايت بر لب همه هستي مي‌نشيند. وقتي يک ولي در زمين راه مي رود، زمين افتخارات و مباهات مي‌کند که کسي که اهل عمل صالح است بر روي من راه رفت! و در مقابلش کسي که اهل معصيت است، بر روي زمين راه برود، بخل زمين است که تو بر روي من راه رفتي؟ من را عذاب دادي. فقط اين مختص زمين هم نيست. هوايي هم که استنشاق مي‌کند همين است. نوري که به چشم ما مي‌آيد همين است. همه هستي نه فقط در نظام ظاهر، در نظام باطن، تمام ملائکه‌اي که براي رشد اين در نظر گرفته شده بودند، لذا براي اينها «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ‏ السَّماء» (اعراف/40) ابواب سماء گشوده نمي‌شود. يا آسمان و زمين براي اينها گريه نمي‌کنند وقتي اينها از دنيا بروند.
وقتي ولي و انسان صالحي از دنيا مي‌رود، آن بابي که اعمال صالح از آن باب بر آسمان صعود مي‌کرد، آنها غصه‌دار مي‌شوند. آسمان و زمين گريه مي‌کنند بر او، اما نسبت به کافر مطلق گريه نمي‌کنند. گريه مي‌کنند يعني با اين همراه نيستند. آنهايي که گريه مي‌کنند يعني همراه هستند. آنهايي که گريه نمي‌کنند يعني با اينها همراه نبودند. اينها يک بحث دقيق است که اگر قرآن مي‌خواست اينها را براي ما صورت بدهد، با اين الفاظ صورت داده تا ما آن همراهي و ارتباط را در نظام کل ببينيم و اينها را در قرآن بيابيم و حواسمان بر حرکات و اعمالمان با عمق ديگري در نظر بگيريم.
شريعتي: بسيار خوب، خيلي ممنون و متشکرم. من فکر مي‌کنم اگر در يکي از همين شب‌هاي ماه مبارک، در يکي از همين سحرها بنشينيم فکر کنيم و تدبر کنيم و شايد اينجاست که ارزش تفکر و تأمل در آيات قرآن کريم و در خلق سماوات و ارض بارها و بارها در آموزه‌هاي ديني‌مان و در تعاليم انبياء به آنها اشاره شده، خودش را بيشتر نشان مي‌دهد. حاج آقاي عابديني من فکر نمي‌کنم جز با تحمل، جز با تفکر و خلوت بشود با اين معارف دست پيدا کرد، و بتوانيم آنها را در زندگي‌مان به کار بگيريم.
حاج آقاي عابديني: بهترين وقت ماه مبارک رمضان براي بيداري است. لذا اگر کسي در ماه رمضان بخشيده نشد، ديگر تا ايام خاص ديگري که مي‌رسد اميد مغفرت نيست يعني اينکه نزديک‌ترين افق براي اينکه انسان همراه با هستي شود، است. که اين حجاب‌ها برداشته شود و تنبه ايجاد شود. همراه شدن با هستي در اين ماه است که انسان با اين نخوردن‌ها و با اين کم خوابيدن‌ها و محروميت‌هايي که خدا قرار داده تنبه پيدا مي‌کند به حقيقت خودش که با هستي چه نسبتي دارد؟
شريعتي: انشاءالله اين نسبت را پيدا کنيم و ما هم همراه شويم. خيلي نکات خوبي بود. خيلي ممنونم. امروز صفحه 250 قرآن کريم را با هم تلاوت مي‌کنيم. انشاءالله تلاوت اين آيات نوراني توأم با تدبر باشد. آيات ششم تا سيزدهم سوره مبارکه رعد تلاوت مي‌شود. انشاءالله لحظه لحظه زندگي ما در اين روزهايي که مزين به قرآن کريم است و ماه، ماه نزول قرآن کريم است، منور به اين آيات باشد، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
«وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ‏ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ «6» وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ «7» اللَّهُ يَعْلَمُ‏ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى‏ وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ «8» عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ «9»سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ «10»لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ «11» هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ «12»وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ «13»
ترجمه: وپيش از رحمت ونيكى، به شتاب از تو عذاب وبدى مى‏خواهند در حالى كه پيش از آنان عذاب‏ها بوده است. وهمانا پروردگارت نسبت به مردم با همه‏ستمشان داراى آمرزش است و به يقين پروردگارت سخت كيفر است. وكسانى‏كه كفر ورزيدند مى‏گويند: چرا از طرف پروردگارش نشانه‏اى (آشكار و به دلخواه ما) بر او نازل نشده است؟ (اى پيامبر!) تو فقطبيم‏دهنده‏اى و براى هر قومى راهنمايى است.خداوند مى‏داند آنچه را كه هر ماده‏اى (در شكم) حمل مى‏كند و آنچه را كه رحم‏ها جذب مى‏كنند (مثل نطفه) و آنچه را كه (در مراحل بعد از جذب) مى‏افزايند و هر چيز نزد او به مقدار و اندازه‏اى است. او به نهان و آشكار آگاه، بزرگ و بلند مرتبه است. (براى او) يكسان است كه از شما كسى سخن را سرّى گويد و كسى‏كه آن را آشكارا گويد وكسى كه خود را به شب مخفى كند و كسى‏كه در روز آشكارا حركت كند. براى انسان فرشتگانى است كه پى‏درپى او را از پيش‏رو و از پشت سر از فرمان خداوند حفاظت مى‏كنند. همانا خداوند حال قومى را تغيير نمى‏دهد تا آنكه آنان حال خود را تغيير دهند و هرگاه خداوند براى قومى آسيبى بخواهد پس هيچ برگشتى براى آن نيست و در برابر او هيچ دوست و كارساز و حمايت كننده‏اى براى آنان نيست.اوست كسى‏كه برق (آسمان) را براى بيم و اميد به شما نشان مى‏دهد و ابرهاى گران بار را پديد مى‏آورد. رعد با ستايش او و فرشتگان از بيم او تسبيح مى‏كنند و او صاعقه‏ها را فرو مى‏فرستد تا هر كه را بخواهد مورد اصابت قرار دهد، در حالى كه آنان درباره خداوند به جدال مى‏پردازند و او سخت كيفر است.
شريعتي: چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را به همه انبياء گذشته هديه کنيم که عليرغم تمام کارشکني‌ها و مخالفت‌ها و حربه‌هاي شيطاني ايستادند تا راه را به ما نشان بدهند و در رأس همه آنها نبي مکرم اسلام(ص) که روزهاي شنبه هم متعلق به آن حضرت است. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: من به يکي از آيات اين سوره اشاره مي‌کنم که مي‌فرمايد: «عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ،  سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ» خداي تبارک و تعالي عالم الغيب و الشهاده است. غيب و شهادت از طرف ماست. شهادت و غيب براي کسي مطرح مي‌شود که محدوديت دارد. يک چيزي برايش شهادت است و يک چيزي برايش غيب است. اما خداي تبارک و تعالي عالم الغيب و الشهاده است. يعني آنچه براي شما غيب و شهادت است، خدا عالم است. وقتي عالم شد، غيب نيست. براي خدا همه چيز شهادت است. تازه شهادتي که در مقابلش غيب است براي خدا معنا ندارد. چون در مقابل شهادت غيب است براي خدا معنا ندارد. چون وجود مطلق است. آنوقت دنبال آن مي‌فرمايد: خدا عالم الغيب و الشهاده است. پنهان معنا ندارد. بعد مي‌فرمايد: «الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ» آن عظيمي است که متعالي و برتر از هرچيزي است. «سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» فکر نکنيم ما اگر حرفي را، کاري را در پنهاني و تاريکي انجام داديم، يا در ملأ و شهود انجام داديم، پنهان و آشکاري براي خدا پيدا مي کند. فکر نکنيم در دروني ترين لايه وجودمان در فکرمان، اگر در آنجا خيالي در ذهن ما شکل مي‌گيرد، فکر نکنيم ديگر کسي بر آن مطلع نشد. اين عالم الغيب و الشهاده، يک ذکر براي انسان است. که اگر اين ذکر را در وجود خودش دائم متذکر باشد، آن موقع مي‌فهمد که پنهان و آشکار براي ما بندگان است. نه بين ما و خدا! آنوقت افعال ما خيلي تفاوت مي‌کند. اگر حقيقتاً خدا را آشکار ببينيم که «سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ» آنچه در دل شب، در پنهاني و تاريکي شب انجام مي‌دهد، پنهانش مي‌کند. در دل شب پنهانش مي‌کند. يا در روز آشکارش مي‌کند، نزد خدا يکسان است. آن آشکار در روز و پنهان در شب يکسان است. اگر اين باور ايجاد شود براي انسان آن حال مراقبه و حضور رب و محضريت حضرت حق باعث مي‌شود اعمالش خيلي تفاوت کند. انشاءالله ماه مبارک رمضان ماه شهود ما نسبت به عالم الغيب و الشهاده حضرت حق باشد.
شريعتي: يک جمع‌بندي بفرماييد. نکات پاياني را مي‌شنويم.
حاج آقاي عابديني: پس اگر کسي تخطي کند چه در نظام فردي و چه در نظام جمعي اجتماع از آن حالت حقيقتي که حق ترسيم کرده بود در نظام انبياء براي انسان تخطي کند، قطعاً تمام عالم در مقابل او قرار مي‌گيرد. هرچند به ظاهر عادي گاهي مي‌بينيم که کفار و مشرکين راحت‌هاي عادي دارند. يک مريضي را که گاهي دکتر جواب مي‌کند، مريضي که تحت مراقبت است و به او پرهيز مي‌دهند، مريضي است که اميد به بهبود دارد. اما مريضي که اميد به بهبود از او برداشته مي‌شود، دکتر مي‌گويد: اين ديگر پرهيز ندارد. رهايش کنيد. هرچه مي‌خواهد به او بدهيد. ديگر اميدي به بهبود اين نيست. گاهي در نظام الهي خدا در قرآن دارد که اگر شما از دين برنمي‌گشتيد، من کفار و مشرکين را به يک سردرد مبتلا نمي‌کردم. چون سردرد پيام داشت براي او که برگردد. کسي که ديگر برگشتني نيست، براي چه برايش سردرد باشد؟ همان مريضي است که رها شده است. اين ديگر اميد نجات برايش نيست. لذا دارد اگر موقعي به معصيت مبتلا شديد، و ديديد خدا نعمت‌هايش را براي شما زياد کرد، اينجا خيلي بترسيد. نکند خدا ما را به سنت امهال و استدراج رها کرده است؟ دارد مي‌گويد: برو جلوتر رهايت کردم. اگر ديديم خداي تبارک و تعالي جايي ما را گوشمالي مي‌دهد، متشکر از خدا باشيم. خدايا تو از اين پيام براي ما چه مي‌خواستي؟ سختي را طلب نکنيم. اين در مقابل عظمت حق ايستادگي است. بگويد: خدا به من سختي بدهد، من تحمل مي‌کنم. اين حرف بسيار غلط است. انسان از خدا آسايش و راحت و امنيت و رفاه را مي‌خواهد. اما اگر براي او سختي پيش آمد، سختي دنبال پيامش است. ناراضي از سختي نمي‌شود. از خدا طلب سختي نکنيم.
يک کسي بود که شنيده بود اگر فرزند از دنيا برود، چقدر ثواب دارد. اين فرد بچه‌دار نمي‌شد، چقدر در روضه‌ها از خدا خواست که خدايا به من اولادي بده، من بچه‌دار شوم، جوان که شد از من بگير، من اين ثواب را ببرم. خدا به او اولادي داد، در اوج جواني مريض شد. يادش هم نبود چه عهدي با خدا بسته بود. هرکاري کردند ديدند اين خوب نمي‌شود. آنجا تازه متنبه شد، خدايا من آنجا گردن کشي کردم. گفت: خدايا من ديه يک انسان را مي‌دهم که تو اين بچه را به من برگرداني!
حواسمان باشد. گاهي خدا انسان را از رو مي‌برد. اگر بگويد: خدايا بده. يعني من مي‌توانم مقاومت کنم. ما چيزي نداريم. لذا در مقابل معصيت‌ها به توبه رو بياوريم. که روي آوردن به توبه برگشتن نعمت‌هاي الهي است. اگر نعوذ بالله به مرتبه شرک و کفر مبتلا هستيم برگرديم توبه کنيم. برگشتن همراهي هستي را براي ما دارد. انشاءالله خداي تبارک و تعالي دست ما را در همان زمان بسته شدن معصيت بگيرد. در مقابل خدا بودن ما معني ندارد. در مقابل هستي بودن ما، همين هم تحملش براي ما امکان پذير نيست. انشاءالله عظمت حق را به برکت اين ماه بيشتر بيابيم.
شريعتي: از شما خيلي ممنونم. خيلي فرصت نمانده به اوج قله رمضان المبارک که شب‌هاي قدر هست و مي‌دانم خيلي‌ها براي درک اين شب‌ها لحظه‌شماري مي‌کنند. انشاءالله خدا توفيق درک اين شب‌ها را به ما عنايت بکند. والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين.