برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيرهي تربيتي اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 12-11-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
صبحي گره از زلف تو وا خواهد شد *** راز شب تار بر ملا خواهد شد
تو آيهي وحدتي که با آمدنت *** هر قطبنما، قبلهنما خواهد شد
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما هموطنان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي عزيزمان، آغاز دههي فجر انقلاب اسلامي را به همه شما تبريک ميگويم. سالروز ورود امام راحل را به ميهن اسلامي را گرامي ميداريم. انشاءالله هرجا که هستيد بهترينها نصيب شما شود. حاج آقاي حسيني سلام عليکم. خيلي خوش آمديد.
حاج آقا حسيني: عرض سلام خدمت همه بينندگان و شنوندگان برنامه سمت خدا دارم. من هم آغاز دههي فجر و ورود امام (ره) را تبريک ميگويم. اميدوارم يادبود آن ايام براي ملت ما همراه با خير و برکات فراوان باشد.
شريعتي: امروز هم مهمان سفرهي ناب نهجالبلاغه هستيم. ببينيم امروز براي ما چه به ارمغان آوردند؟
حاج آقاي حسيني: يک داستاني را ميديدم خيلي برايم جالب بود. خدا را سپاسگزاريم که توفيق پيدا کرديم مهمان سفرهي اميرالمؤمنين و نهجالبلاغه باشيم. درحالات ميرزاي شيرازي شاگرد شيخ انصاري(ره) ميديدم که بعد از شيخ انصاري مرجعيت به ايشان رسيد و سي سال مرجعيت داشتند. سي سال مرجعيت عامه داشتند و صاحب فتواي معروف تنباکو بودند. انصافاً از نظر موقعيت علمي و معنوي ايشان فراوان مطالب گفته شده است. شاگردانش يکي آخوند خراساني بوده، مرحوم شيخ عبدالکريم حائري بوده، اينها شاگردان اين مرد بزرگ بودند. مرحوم سيد محمد کاظم طباطبايي يزدي که اينها چقدر با عظمت بودند. خود اين مرد بزرگوار شاگرد شيخ انصاري بود. در حالات ايشان ميديدم از بس محبوب دلها بوده روزي که از دنيا ميرود 24 شعبان بود. خدا وقتي محبت کسي را در دلها قرار بدهد، اينطور است. جنازهاش را به طرف کاظمين ميآورند. در راه همه تشييع ميکنند. از کاظمين به بغداد ميبرند. از بغداد به کربلا ميروند. در تمام اين مسير جنازه را تشييع ميکنند. آنوقت در 24 شعبان که از دنيا ميرود، يک هفته بعد جنازه به خاک سپرده ميشود. يک هفته مردم شهر به شهر دنبال جنازه ايشان بودند. بعد از يک هفته شب اول ماه رمضان، نيمه شب به خاک سپرده ميشود. خودش وصيت کرده بود که دم در حرم اميرالمؤمنين دفن شود. از باب شيخ طوسي اگر وارد شويد، قبر ايشان بيرون صحن اميرالمؤمنين است. اگر کسي اطلاع دارد که يک عالم ديني در طول اين 1200 سال غيبت صغري يک هفته طول کشيده که جنازهاش دفن شود، بگويند دومين نفر چه کسي بوده است. واقعاً عجيب بوده است.
من خواستم اين را بگويم که اين مرد با اين عظمتش وقتي درس ميگفت، چه کساني شاگردانش شدند؟ آيت الله العظمي حائري مؤسس حوزه، مرحوم آخوند خراساني، مرحوم سيد کاظم طباطبايي، اينها شاگردانش بودند. قبل از شروع درس يکي از علماي بزرگ که از شاگردان زبده ايشان بوده، مرحوم آيت الله شيخ حسنعلي تهراني، که او هم مقامات فوق العادهاي داشته، اول نهجالبلاغه باز ميکرده است. يک مقدار از نهجالبلاغه را ميخوانده و شرح ميکرده و بعد ميرزاي شيرازي درسش را شروع ميکرده است. ايشان گاهي سه چهار ساعت درسش طول ميکشيد. قبل از شروع درس به امر ميرزاي شيرازي اول مرحوم شيخ حسنعلي تهراني نهجالبلاغه را ميگفت و توضيح ميداد و بعد ميرزاي شيرازي درس را شروع ميکرد. من تقاضا ميکنم عزيزان با نهجالبلاغه انس بگيرند و به هفتهاي يکبار اکتفا نکنند. روزي دو صفحه در ترجمه نهجالبلاغه تأمل کنيم، يک ساله تمام ميشود. اينها به درد ما مي خورد.
مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني(ره) خيلي به علامه طباطبايي علاقه داشتند. يکوقتي مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني خانهي علامه طباطبايي ميرود. از علامه سؤال ميکند اين روزها به چه مشغول هستيد؟ ايشان ميفرمايد: من مادرم را در عالم رؤيا ديدم. مادرم به من گفت: محمد حسين! چيزي بنويس که اينجا بازار داشته باشد. از مادرم سؤال کردم: چه چيزي آنجا بازار دارد که من بنويسم؟ ميگويد: قرآن، علوم قرآن و تفسير. ميدانيد نهجالبلاغه هم شرح قرآن است. برادر قرآن و تفسير قرآن است. يک چيزي دست ما باشد که آنجا بازار داشته باشد. گاهي ما وقتمان را به رُمانهايي سرگرم ميکنيم که اول و آخرش نه به درد دين ما ميخورد و نه به درد دنياي ما ميخورد.
يکي از عزيزان نقل ميکرد که من خدمت علامه طباطبايي بودم. با هم يکجايي ميرفتيم. ايشان آدرسي ميخواست. ميگفتم: آدرس اين است. خيابان فلان، کوچه فلان، پلاک فلان. يک مقدار رفتيم و دوباره پرسيد: گفتي کجاست؟ گفتم: خيابان فلان، کوچه فلان، پلاک فلان! نزديکتر شديم دوباره پرسيد: چه گفتي؟ دوباره گفتم: خيابان فلان، کوچه فلان، پلاک فلان. شما حفظ نکردي، سه مرتبه گفتم؟ مرحوم علامه فرمود: حيف نيست آدم سلولهاي مغزياش را خرج اين چيزها بکند؟ علامه دروغ نميگفته و مبالغه هم نميکرده. فرمود: حيف نيست که آدم سلولهاي مغزش را خرج اين چيزها کند؟
در حالات مقدس اردبيلي ميخواندم. مرحوم محدث قمي در فوايد الرضويه نوشته است. کتاب بسيار خوبي است و شرح حال علماست. ميدانيد که عظمت مقدس اردبيلي خيلي بلاست. حدود چهارصد سال است از دنيا رفته است. از نظر علم و دانش خيلي بالاست. محقق اردبيلي و مقدس اردبيلي به او ميگفتند. انشاءالله نصيب شود ايوان نجف بخواهيد وارد حرم اميرالمؤمنين(ع) شويد در راست يک قبر است، دست چپ يک قبر است. يعني يک بقعه آن طرف و يک بقعه اين طرف است. بقعه دست راست علامه حلي است. بقعه دست چپ مقدس اردبيلي است. الآن همه که حرم ميروند يک فاتحه هم براي مقدس اردبيلي ميخوانند. مرحوم مقدس قمي در حالات ايشان نوشته که ايشان خيلي احتياط کار بوده است. جوانها گوش کنند! خانوادهها و خانمها و آقايان گوش کنند! اينهايي که ساعتها وقتشان ميرود. مقدس اردبيلي به قدري احتياط ميکرده، گاهي کربلا براي سفر زيارتي ميرفته است. ميدانيد در سفر اگر سفري، سفر معصيت باشد نبايد برود و نمازش تمام است. شکسته نيست. سفر گناه باشد نمازش کامل است. مقدس اردبيلي وقتي کربلا ميآمد به زيارت امام حسين(ع) احتياطاً هم نماز شکسته و هم تمام ميخوانده است. چرا؟ گفتند: مگر شما معاذ الله اين سفر را سفر معصيت ميداني؟ ميفرمايد: نه! زيارت مستحب است. من نجف که هستم علم است، تحصيل علم واجب است و اين مستحب است. ميگويم: نکند خدا بگويد چرا براي يک کار مستحب واجب را رها کردي؟ احتياطاً هم تمام ميخوانيم و هم شکسته ميخوانيم.
حديثي از اميرالمؤمنين هست که من دوست دارم اين حديث را هر هفته بخوانم. حديث در غرر الحکم است. اميرالمؤمنين ميفرمايد: «العِلمُ سُلطانٌ، مَن وَجَدَهُ صالَ بِهِ، ومَن لَم يَجِدهُ صيلَ عَلَيهِ» (شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد/ج20/ص319) علم سلطنت و قدرت و عظمت ميآورد. هرکس اين علم و دانش را داشت، «صالَ بِهِ» ميتواند بر همه عالم حکومت کند. هرکس نداشت «صيلَ عليه» ديگران بر او حکومت ميکنند. جوانهاي عزيز ما تا چه وقت بايد دستمان دنبال شرق و غرب دراز باشد؟ چرا ابر قدرتها الآن اينطور زور به مناطق خاورميانه ميگويند؟ چون به صنعتشان، اقتصادشان نياز دارند. هرکاري دوست دارند ميکنند. آن علم را دارند و دارند با آن سلطنت ميکنند. ما داشته باشيم با آن سلطنت ميکنيم.
اين هفته چند شبي همين کتاب «فوايد الرضويه» مرحوم محدث قمي را مطالعه ميکردم. خاطرات علما و بزرگان را نوشته است. واقعاً آدم شرمنده ميشود از کارهاي خودش، از زندگي خودش خجالت زده ميشود. چه کردند؟ چقدر زحمت کشيدند و کتاب نوشتند؟ در کتاب آيت الله شبيري زنجاني ميخواندم که فرموده بودند: بعضيها معتقد بودند عالم علي الاطلاق در تمام تاريخ غيبت صغري امام زمان(عج) شهيد اول بوده است. آنوقت برويد کارهاي اين مرد بزرگ را ببينيد، که با اين عمرهاي کوتاه بدون امکانات، ما الآن هنر نميکنيم. يک دکمه در نرم افزارها ميزنيم، ده هزار کتاب را در سه ثانيه برايت جستجو ميکند و حديث را برايت ميآورد.
در حالات مرحوم علامه شيخ جعفر کاشف الغطاء(ره) مينويسند که شيخ انصاري از ايشان به عنوان بعض الاساطين نام ميبرد. خيلي با عظمت است. در حالات اين مرد بزرگ مينويسند که به قدري پر کار بوده، در کتابت و نوشتههايش، در سفر، هر کجا ميرفته از عمرش استفاده ميکرده است. به صاحب جواهر گفتند: چرا شما کتاب کاشف الغطاء را شرح نکردي؟ خودت رفتي صاحب جواهر نوشتي؟ جواهر الکلام يک کتاب فقهي است. گفتند: چرا رفتي جواهر الکلام را نوشتي؟ کتاب استادت کاشف الغطاء را شرح ميکردي، يک خدمتي هم به استادت ميکردي. مرحوم صاحب جواهر ميگويد: من قدرت نداشتم براي آن شرح بنويسم. خودم مستقل راحتتر ميتوانستم تا اينکه بخواهم کلام استادم را شرح کنم. من از جوانها خواهش ميکنم، از جمله کتابهايي که حتماً بايد بخوانيم شرح حال بزرگان ماست. نهجالبلاغه است، قرآن است، کار علمي است، هرچه که هست به بطالت نگذرانيد. الآن وارد فضاي مجازي که ميشويد حداقل يک ساعت سرگرم هستيد. همينطور ميبيني که چهار پنج ساعت از عمرمان رفت.
شريعتي: من فکر ميکنم اينها سنگ بناي معارف ماست و به عنوان مقدمهي خيلي واجب براي بينندهها و شنوندههاي عزيزمان لازم و ضروري است.
حاج آقاي حسيني: آن هفته اشاره کردم در پيامها که مطالعه ميکردم، خيلي متأثر شدم. هم خانمها و هم آقايان پيام دادند و از بداخلاقيها و ناسازگاريهاي در خانه گفتند. البته در سمت خدا مکرر به اين مباحث اشاره شده است. ولي به نظرم از حرفهايي است که مکرر بايد بگوييم.
پيام دادند که شوهر من خيلي مرا اذيت ميکند. سر هر غذايي ايراد ميگيرد. حتي سر غذا خوردن هم به من گير ميدهد. اگر يک پوست تخمه در خانه افتاده باشد شروع به دعوا ميکند. به درد دلهاي من گوش نميدهد و فقط ميگويد: ميتواني خانه پدرت خوش باشي. ولي من فکر دخترم هستم. خيلي کتکم ميزند. هيچ ارزشي براي من قائل نيست. طلاهايم را فروختم تا خانه بسازد، خانهاي ساخته ولي باز هم مرا اذيت ميکند. من فقط هجده سال دارم. دخترم مريض است و تشنج دارد. شش ماهه است. ميگويد: مقصر تو هستي. با التماس شايد ماهي يکبار بگذارد خانهي پدرم بروم. جلوي همه به من دعوا ميکند و داد ميزند. آرزو دارم يک هفته خانه ما دعوا نباشد. خواهش ميکنم مرا راهنمايي کنيد.
يک خانم هجده ساله، با دختر مريضي که تشنج دارد، شش ماه دارد. ميگويد: مريضي او گردن توست. خودش دنبال خوشياش است. ماهي يکبار با دعوا ميگذارد منزل پدرم بروم. بهانهجويي و اذيت ميکند و سر هر چيزي به من عيب ميگيرد. اينها هرکدام يک دنيا درد و ناراحتي است. واقعاً باور اين حرفها سخت است. واقعاً ميشود مردي اينطور باشد؟
در پيام ديگري نوشتند که اول سال 95 خواهر من از شمال به ديدن من آمد، مرا بيرون برد. من روي ويلچر مينشينم. از عيد تا الآن يازده ماه گذشته است من رنگ بيرون را نديدم. اما اين مرد هر ماه خودش مسافرت ميرود. از اين پيامها زياد داريم. نميدانم سکوت کنيم، بگذريم، باور کنيم، باور نکنيم، انصاف است؟ مسلماني است؟ در آستانهي ولادت بيبي زينب(س) هستيم، هرکس از شوهرش راضي است پيام بدهد ما خوشحال ميشويم. هرکس هم ناراضي است پيام بدهد.
من به همين مناسبت ميخواهم بحثي را تقديم کنم. يادم هست که يکي از اساتيد در مباحث اخلاقي جملهاي را مطرح کرد، ما ساعتها سر درس ايشان بوديم ولي چون يادداشت نکردم تقريباً از يادم رفته است. ولي يک جمله طلايياش يادم نرفته است. مرد يا زن هردو بايد بدانند، اول مرگ اول گرفتاري است. شايد در دنيا مؤاخذه نشوي اما عقوبت و عذابش براي قيامت جمع ميشود. فکر نکنند تمام ميشود «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» (فجر/14) اينکه شما به زني ظلم کني و اذيت کني، نميتواند کاري کند، چارهاي ندارد، کجا برود؟ سيدالشهداء(ع) با بدن غرق به خون يک دعا کرده و يک وصيت کرده است. ما فقط دنبال دعا هستيم. امام حسين فرمود: «يا بُنَيَّ إِيَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ» (کافي/ج2/ص331) پسرم از ظلم به کسي که جز خدا پناهي ندارد بپرهيز. اين زن کجا برود؟ من به فرزندم، به پسرم، به نوجوانم، به بچههاي کوچک، حالا جوانها ممکن است جلوي ما بايستند و جواب ما را بدهند. کم سن و سالترها را وقتي ظلم کنيم کجا بروند؟ چارهاي ندارند. اين از آههايي است که وقتي آه بکشند، اگر در دنيا گرفتار نشويم، قيامت اول عذاب ماست. به اين آساني نيست. راحت از کنارش نگذريم.
شهيد مطهري در کتاب عدل الهي به مناسبتي نقل کردند. مرحوم آ ميرزا علي آقاي شيرازي که آقاي بروجردي ايشان را دعوت ميکرد به قم بيايد تا براي حوزهي قم اخلاق بگويد. آيت الله العظمي بروجردي ايشان را دعوت ميکرد که اخلاق بگويد. آقاي مطهري عجيب به ايشان ارادت داشته است. ايشان نقل ميکند که يک روز آ ميرزا علي آقاي شيرازي چشم گريان سر درس آمد. آمد درس را شروع کند گريه امان نداد. گفتيم: چه شده است؟ فرمود: ديشب خواب ديدم از دنيا رفتم، مرا به خاک سپردند. شب اول قبر و سؤال نکير و منکر شد، يک سگ در قبر من آمد و من همانجا متوجه شدم که اين سگ تجسم بداخلاقي من است. تندخويي من است. حاج ميرزا علي آقاي شيرازي که آقاي مطهري عاشق ايشان بود، اينطور ميگويد. آنوقت ما به چه چيزي دلمان خوش باشد. اگر اين افراد که در اين درجه ظلم هستند، نميدانم بايد به خدا واگذار کنيم. از خدا بخواهيم هدايتشان کند. و الا اگر بيدار نشوند خيلي زندگي عجيبي دارند.
من ميخواهم براي کساني که کارشان ب اينجا نرسيد است بگويم. آن حرف بزرگ اين بود، ايشان ميفرمود: يادمان باشد خدا در روي کرهي زمين از روز اولي که انسان را آفريد تا امروز دو نفر، دو انسان خلق نکرد که با هم از نظر فکري صد در صد يکطور بيانديشند. امکان ندارد با هم منطبق باشند. حتي از جنس واحد باشند. دو برادر باشند يا دو خواهر باشند. آدم گاهي با رفيقش يک هفته مسافرت ميرود، ده تا اختلاف با هم پيدا ميکنند. او ميگويد: مسافرخانه برويم. او ميگويد: هتل برويم. آنوقت چه انتظاري داريد که زن و مردي که از دو جنس هستند، در سورهي مبارکه زخرف آيه 18 ميفرمايد: «أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ» در اين بحث نيست که احساسات و تمايلات و عواطف زن با مرد متفاوت است. اينها با هم متفاوت هستند و مکمل همديگر هستند. اگر عاطفهي محبت آميز مادر نبود کجا ميتوانست اين همه سختي دوران بارداري و شيردهي را تحمل کند؟ قابل مقايسه با مرد نيست.
در نام 31 نهجالبلاغه که اميرالمؤمنين به امام حسن(ع) فرموده و طولانيترين نامه نهجالبلاغه است. حضرت به امام حسن ميفرمايد: «إنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَة» زن گل است و ريحانه است. قهرمان ميدان نبرد نيست! انتظار يک قهرمان و کار سنگين نداشته باش. در بعضي از نسخهها ديدم اين جمله از اميرالمؤمنين اضافه شده است «فدارِهَا عَلَى كُلِّ حَالٍ» دار يعني مدارا کن. ريحانه است، بايد با لطافت او کنار بيايي. «وَ أَحْسِنِ الصُّحْبَهَ لَهَا لِيَصْفُوَ عَيْشُكَ» با او خوب کنار بيا، آنوقت پاکيزه و مصفا ميشود. شما بايد با گل کنار بيايي. ميخواهم بگويم دو جنس است. احساسات و عواطف و تمايلاتش دو جور است. در عالم بگردي دو نفر از جنس واحد پيدا نميکني که با هم يکجور بيانديشند. شما روي چه حساس هستي، خانمت روي چه چيزي حساس است؟ شما به چه علاقه داري و خانمت به چه علاقه دارد؟
يکوقت مثال زدم که خانم از صبح تا ظهر مينشيند يک قاب را تنظيم ميکند. هي ميرود و ميآيد که قاب تنظيم شود و سر جايش باشد. خانه را مرتب ميکند. سه ساعت زحمت کشيد است. حالا ظهر خسته است و ميخواهد ببيند آقا متوجه ميشود چه کرده است يا نه؟ آقا در خانه ميآيد، هي خانم اشاره ميکند. حرف وسط ميآورد، هرچه ميگويد، آقا متوجه نميشود. آخر ميگويد: امروز شما در خانه متوجه تغيير نشدي؟ ميگويد: چرا. خوب شد گفتي. چه کسي وسايل جلوي در را جا به جا کرده است؟ بيل و کلنگها را برداشته است. خانم ميگويد: من بدبخت چه ميگويم و او چه ميگويد؟ اگر اين احساسات و عواطف نبود آنوقت نميتوانست بارها بنشيند و سختيها و مشکلات زندگي را تحمل کند. «شبها بر گاهوارهي من بيدار نشست و خفتن آموخت»
من يکبار گفتم خانمها يک هفته در ايام درس بچهها، بچهها را پيش پدرها بگذارند و مسافرت بروند. مگر اينکه آقا مرخصي بگيرد. مرخصي هم بگيرد، وقتي خانم برميگردد ديگر نميشود خانه را شناخت. اگر آن عاطفه و احساس نبود، چه ميشد؟ من خواهش ميکنم خانمها و آقايان کتاب «حقوق زن در اسلام» را بخوانند. چقدر زيبا ايشان بيان کرده است. ظلم نيست، حق زن پايمال نشده است. در دو جنس هستند. اميرالمؤمنين فرمود: تو مدارا کن. اگر مدارا کردي زندگي مصفا و شيرين ميشود. به هيچ وجه انتظار نداشته باشيد که آن زمختي و صلابتي که در مردها هست، در زنها هم باشد. اگر اينطور بود که عالم به هم ميخورد. سنگ روي سنگ بند نميشد.
متأسفانه شنيديم که غالب طلاقها در شش ماه اول است. حوصله نميکنند با هم کنار بيايند. بابا صبر کنيد و حوصله کنيد. به اخلاق هم آشنا شويد. در مثلها هست که آخرين درمان سوزاندن و جدا کردن و از بين بردن است. اولين درمان که نيست. من گاهي گفتم، آقا و خانم يک سال، دو سال صبر کنيد. با خطوط قرمز هم آشنا شويد. با حساسيتهاي هم آشنا شويد. شما ميفهمي آقا روي اين مسأله حساس است، با او کنار بيا. آقاي محترم شما ميفهمي خانمت روي فلان مسأله حساس است، با او کنار بيا. اکثر طلاقها الآن در شش ماه اول است. در يک سال اول است. يعني حتي حاضر نيست اخلاق او را امتحان کند. ببيند ميتوانند با هم کنار بيايند يا نه. انتظار نداشته باشيد يکسان بيانديشيد. احساسات و عواطف شما جداست. پس توافق فکري امکان پذير نيست. ولي توافق عملي امکان پذير است. با هم کنار بياييم. با خطوط قرمز هم کنار بياييم. در سورهي مبارکه نساء آيه 19 و آيه 35 به آقايان تذکر داده است. هم به مردها و هم به زنها، به مردها سفارش کرده است. فرموده: «عاشِرُوهُنَ بِالْمَعْرُوف» (نساء/19) با خانمهايتان خوب رفتار کنيد. «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ» اگر ناراحتي پيش آمد، «فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئا وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً» دنبال خير بگرديد. شما صبر کن خدا جبران ميکند. خدا ميگويد: من جبران ميکنم ولي تو مدارا کن. مفسرين فرمودند: خدا چطور جبران ميکند و خير کثير ميدهد؟ فرمودند: با گذشت زمان به اخلاق هم آشنا ميشويد. به مردها هم سفارش کرده و زنها هم سفارش کرده است. «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما» (نساء/35)
الآن گذشت يک کيمياي ناياب شده است. هرچه بگوييم باز هم کم است. در زندگيهاي خانوادگي و اجتماعي کمياب شده است. به اين قصهاي که ميگويم خيلي توجه کنيد. زمان خلفاي عباسي وقتي عباسيون سر کار آمدند، بعد از خلفاي اموي بودند. خلفاي عباسي که آمدند روزگار خلفاي اموي را سياه کردند. نسلشان را که منقرض کردند هيچ، جنازههاي خلفاي اموي را از قبر بيرون آوردند و آتش زدند که نامي از آنها نماند. ريشهي خلفاي اموي را کندند. منصور از خلفاي عباسي است. يکوقتي به مکه آمد. منصور خيلي ستمگر بود. يک جواهر گران قيمتي را نزد او بردند. جواهر را که ديد گفت: اين جواهر براي امويهاست. براي هشام عبدالملک است و از نسل هشام يکي از دست ما فرار کرده است، اين پيش همان بود. پسرش محمد بن هشام، اين است که اين جواهر را الآن به مک آورده است. معلوم ميشود اين پسر اينجاست. اين است که از تيغ ما فرار کرده و بايد نقشهاي بريزيم و او را بکشيم. به ربيع همه کارهي خودش گفت: فردا ظهر که به مسجدالحرام رفتي نماز بخواني، بالاخره او هم براي نماز ميآيد. گفت: نماز که تمام شد دستور بدهيد درهاي مسجدالحرام را ببندند، از يک در خودت ميايستي، همه يکي يکي بيرون بروند، او را پيدا ميکني و براي من ميآوري. درها را بستند و گفتند: هرکس خواست برود بايد کاملاً معاينه شود، بعد برود. پسر هشام آنجا بود. تا ديد درها را بستند رنگش پريد. فهميد نقشه براي گرفتن اوست. حالش به هم خورد. پيداست که مضطر است. يک کسي آنجا بود، گفت: چرا رنگت پريده است؟ گفت: اينها دنبال من هستند. گفت: تو که هستي؟ گفت: من پسر هشام بن عبدالملک هستم. اينها ميخواهند مرا بگيرند. گفت: شما که هستي؟ گفت: من پسر زيد هستم. زيد بن علي بن الحسين که به دست هشام بدنش را بالاي دار بردند. اين نوهي امام سجاد بود که پدرش را همين هشام بالاي دار برد. گفت: عجب! ما به چه کسي گفتيم؟ لابد تو همينجا دست بسته ما را تحويل ميدهي؟ گفت: نه، براي چه تحويل بدهم؟ گفت: پس چه ميکني؟ گفت: پدرم پدر تو را کشته است. گفت: باشد، تو که نکشتي. پدر تو هشام بن عبدالملک پدر مظلوم مرا به شهادت رسانده است. من تو را امان ميدهم! من تو را نجات ميدهم. نقشهاش با من!
ما اينجا ننشستيم که تاريخ بگوييم و قصه بگوييم. اگر يکجايي ميرفتيم ميديديم اي بابا، اين پسر قاتل پدر ماست. ديدي پدر ما را مظلومانه به شهادت رساندند. ميدانيد که بدن زيد را هم سوزاندند. هشام بدن زيد را سوزاند. جنازهاش را آتش زد. حالا پسر قاتل را پيدا کرده است. ما بوديم ميگفتيم: به ما چه! گفت: نه، پدر تو پدر مرا شهيد کرد. تو نقشي نداشتي. من تو را نجات ميدهم. من نقشه دارم، تو با نقشه من کنار بيا. از تو عذر ميخواهم، مجبور هستم تو را يک مقدار اذيت کنم. عبايش را روي سر پسر هشام کشيد. شروع به زدن اين کرد. او را زد و کشان کشان از در بيرون برد. مأمور هم ايستاده بود که ببيند چه کسي از در بيرون ميرود. عبا روي سرش بود و اين هم هي بر سر اين ميزد. مأمور گفت: چرا ميزني؟ صورتش را کنار بزن ما ببينيم. گفت: اين چند شتر به ما کرايه داده، از ما پول گرفته آنوقت رفته شترها را به کسان ديگر داده است. شما دو مأمور بفرست من ميخواهم نزد قاضي بروم. گفت: اين دو مأمور، بيا بگير و نزد قاضي برو. يک مقدار که از مسجدالحرام دور شد براي اينکه دو مأمور را رد کند، گفت: پولها را ميدهي آزادت کنم؟ گفت: نزن، ميدهم. به مأمورها گفت: شما برويد مشکل حل شد. رفتند و عبا را از سرش برداشت و گفت: برو. گفت: از جواهرهايي که به منصور دادم، يکي هم اينجا دارم. اين را به تو ميدهم. جان مرا نجات دادي. گفت: ما اهلبيتي هستيم که به ما ياد دادند براي اين کارها پول از کسي نگيريد. برو به سلامت!
من ميخواهم بگويم خانم و آقاي محترم، گذشت کجاست؟ اين خانم يک اشتباهي کرد. اين آقا يک اشتباهي کرد. قاتل پدرت است؟ پسر قاتل پدرت است. زيد را شهيد کردند و جنازهاش را سوزاندند. زيد قبري ندارد. امروز پسر اين شهيدي که جنازه پدرش را سوزاندند، نه تنها از گرفتاري او خوشحال نميشود، بلکه نجاتش ميدهد. ما در خانهها چه کرديم؟ اين همه نامهاي که به دست ما ميرسد و اشک ما درميآيد، اين خانم با تو چه کرده است؟ چرا بايد اينطور باشد؟ ما خيلي ادعا داريم. خيلي هم ادعاي مسلماني دارم. من خواهش ميکنم به احترام بي بي زينب، به احترام دهه نوراني فجر، آقا و خانم، اگر اين شوهر قاتل پدر شماست که هيچ، بلند شويد دادگاه برويد. اگر قاتل پدرت نيست، سر جزئيات اينطور زندگي را تلخ نکنيم. اينطور به هم ظلم نکنيم.
شريعتي: خيلي نکات خوبي شنيديم. انشاءالله به تعبير حاج آقاي فرحزاد اين من را کنار بگذاريم که بتوانيم گذشت کنيم و اين گذشت و ايثار را تمرين کنيم. امروز صفحه 477 قرآن کريم، آيات ابتدايي سوره مبارکه فصلت در سمت خداي امروز تلاوت ميشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، حم «1» تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «2» كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «3» بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ «4» وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ «5» قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ «6» الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ «7» إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ «8» قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ «9» وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ «10» ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ «11»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان. حا، ميم. (اين قرآن) از طرف خداوند بخشندهى مهربان نازل شده است. كتابى كه آيات آن به روشنى بيان شده است، قرآنى عربى، براى مردمى كه مىدانند. (كتابى) بشارت دهنده و هشدار دهنده؛ پس (با اين حال) بسيارى از مردم روىگردان شدند و (نداى قرآن را) نمىشنوند. و گفتند: «دلهاى ما از آن چه ما را به سوى آن دعوت مىكنى در پوشش و پرده است و در گوشهاى ما سنگينى است، و ميان ما و تو حجابى است، پس تو (كار خود را) انجام ده، ما نيز (كار خود را) انجام مىدهيم.» (اى پيامبر! به مردم) بگو: «همانا من بشرى هستم مثل شما؛ (با اين تفاوت كه) به من وحى مىشود كه قطعاً خداى شما يكتا است. پس بدون انحراف به سوى او رو كنيد و از او آمرزش بخواهيد و واى بر مشركان.كسانى كه زكات نمىپردازند و آنان همانهايى هستند كه به آخرت كافرند. همانا كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مىدهند برايشان پاداش دائمى (و بى منّت) است. بگو: آيا شما به كسى كه زمين را در دو روز آفريده است كفر مىورزيد و براى او همتايانى قرار مىدهيد؟ اوست پروردگار جهانيان. و در زمين كوههايى را بر فرازش قرار داد و در آن خير فراوان نهاد، و در چهار روز رزق و روزى اهلِ زمين را مقدّر كرد كه براى تمام نيازمندان كافى است. سپس به (آسمان) در حالى كه دود بود توجّه كرد، پس به آن و زمين فرمود: با رغبت يا كراهت بياييد (و شكل بگيريد) گفتند: فرمانبردار آمديم (و شكل گرفتيم).
شريعتي: ثواب تلاوت اين آيات را به روح بلند امام راحل و همه شهداي انقلاب اسلامي هديه کنيم که اين انقلاب مرهون رشادتها و شهامتهاي آن دلير مردان است. دعا بفرماييد.
حاج آقاي حسيني: خدا را به حق محمد و آل محمد قسم ميدهيم که مهر و محبت و صفا و صميميت و يک رنگي را به همه خانوادههاي ما برگرداند. امر ازدواج جوانهاي ما را به خوبي مقدر و مقرر بفرما. خدا را به حق محمد و آل محمد قسم ميدهيم که مريضها به خصوص مريضهاي مد نظر لباس عافيت بپوشاند. شهداي ما، شهداي انقلاب، شهداي دفاع مقدس، شهداي مدافعين حرم با سيدالشهداء محشور بگردان.
شريعتي: بهترينها نصيب شما شود.