برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه- خطبهي 127
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 14-10-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
حريم تو بوي خدا ميدهد *** شميم خوش ربنا ميدهد
رواق تو رونق فضاي بهشت *** ضريح تو دل را جلا ميدهد
نسيمي که از کوي تو ميوزد *** دل عاشقان را صفا ميدهد
هرآن کو که شد زائر کوي تو *** دلش بوي مهر و وفا ميدهد
حديثي دل انگيزم آمد به ياد *** پيامي که آن مقتدا ميدهد
که من زار عبدالعزيز به ري *** کمن زار کرب و بلا ميدهد
تو آن سرو بالا بلندي که عشق *** به دست تو گل هل اتي ميدهد
محيط کريمانهات سبز باد *** که گنج سعادت به ما ميدهد
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما هموطنان عزيزم. بينندهها و شنوندههاي عزيزمان، سلام ميکنيم به حضرت عبدالعظيم حسني که امروز سالروز تکريم و بزرگداشت مقام آن امامزادهي واجب التعظيم است. دوستان خوبي که در شهر ري هستند و صداي ما را ميشنوند اگر به حرم حضرت عبدالعظيم مشرف شدند، حتما نايبالزياره و دعاگوي ما باشند. حاج آقاي حسيني سلام عليکم و رحمه الله.
حاج آقا حسيني: عرض سلام خدمت همه بينندگان و شنوندگان برنامه سمت خدا دارم. من هم تکريم و بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسني(س) تبريک عرض ميکنم. من تعجب کردم که شما فرموديد کساني که در شهر ري هستند سلام ما را برسانند. کساني که در تهران هستند خودشان بايد زيارت بروند. من بارها عرض کردم مردم تهران از يک نعمت بزرگي غفلت ميکنند. همه اين روايت را بلد هستيم که امام عسگري به آن شخص فرمود: اگر همانجا شهر ري زيارت حضرت عبدالعظيم رفته بودي، «أما إنّک لَوزُرتَ قَبرَ عَبدِالعَظيمِ عِندَکُم کُنتَ کَمَن زارَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السّلام» مثل زيارت سيدالشهداء است. مردم تهران چرا کوتاهي ميکنند؟ الآن پيام ميدهند آقا خبر از نرخها و کرايهها نداريد. با هزار تومان با مترو برويد. امامزاده جليل القدري با آن همه عظمت، انشاءالله کوتاهي نکنند.
هفته گذشته روايت خوانديم که پيامبر خدا «يحسن الحسن» هميشه خوبيها را تحسين ميکردند. شرمنده الطاف مخاطبين عزيز شديم. بي حد و اندازه پيام داده بودند که تشکر کرده بودند.
شريعتي: خوشحاليم که روزهاي سهشنبه ما مزين به نام اميرالمؤمنين است. همه ما مهمان سفرهي پر برکت نهجالبلاغه شريف هستيم و خوشحاليم که ميتوانيم دستان خود را به دستان اميرالمؤمنين بدهيم و خودمان را به حضرت بسپاريم و با کلام نوراني حضرت به سمت خدا برويم.
حاج آقاي حسيني: عنوان بحث ما در هفتهي گذشته ميانه روي و اعتدال در زندگاني پيامبر بود و گفتيم: سيماي پيامبر در نهجالبلاغه در خطبهي 127 کلام اميرالمؤمنين است. «وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ لِلْخَوارِجِ» اين سخن را اميرالمؤمنين(ع) با خوارج داشتند. باز براي اينکه اين خطبه خوب معلوم شود مقدمهاي را بگويم.
خوارج دو مرحله داشتند. خوارج به کساني ميگويند که در جنگ صفين از اميرالمؤمنين جدا شدند. بعد از داستان حکميت وقتي اميرالمؤمنين(ع) با اجبار سربازانشان راضي شدند که جنگ با معاويه متوقف شود و بعد به حضرت حکميت را تحميل کردند، داستان حکميت که تمام شد به ضرر ياران اميرالمؤمنين شد با نقشهاي که عمروعاص کشيده بود. خوارج از اينجا اين طرز تفکر پيدا شد، اعتقاد اينها بود که اگر کسي مرتکب گناه کبيره شود کافر است. اين عقيدهي خوارج بود. ميگفتند: پذيرش حکميت گناه کبيره است. همه ما کافر شديم. ما توبه ميکنيم. استغفرالله، توبه کرديم. به اميرالمؤمنين گفتند: شما کافر شدي بايد توبه کني. کفر نبود، زيرا حضرت زير بار اين انحراف نرفتند. توجيه کردند و نپذيرفتند. از اينجا داستان جدايي خوارج از اميرالمؤمنين شروع ميشود. اينها دو مرحله داشتند. يک مرحله قبل از قيام مسلحانه که فقط حرف ميزدند و تبليغات ميکردند. يک مرحله بعد از قيام مسلحانه است. بعد از قيام مسلحانه حضرت در برابر اينها ايستاد، و آن جنگ نهروان پيش آمد. اما قبل از قيام مسلحانه نه، آزاد بودند و هرچه ميخواستند ميگفتند. تعرضي به اينها نداشت. در حد حرف و تبليغات و سر و صدا بود.
کلمات حکمت آميز، کلمه 421 داستان مفصلي دارد، اميرالمؤمنين بيان بسيار زيبايي فرمودند. «فقال رجل من الخوارج» آزاد بودند و هنوز قيام مسلحانه نبود. کسي از همين خوارج وقتي اين کلام زيبا را از اميرالمؤمنين شنيد، جسارت کرد. چه گفت؟ گفت: «قاتله الله» خدا او را بکشد. مرگ بر علي! «قاتله الله كافراً» خدا اين کافر را بکشد. «ما أفقهه» جرمش چيست؟ چقدر عالمانه و فقيهانه سخن ميگويد؟«فوثب القوم ليقتلوه» مردم ريختند که اين را بزنند و ادب کنند. «فقال (ع) رويداً» آرام باشيد. «إنما هو سبّ بسبّ أو عفو عن ذنب» او دشنام داده من هم ميتوانم جوابش را با دشنام بدهم. يا بگذرم، من هم گذشتم. براي چه بزنيد و بکشيد؟ حالا يک حرفي زده است. اميرالمؤمنين(ع) در اوج قدرت است. نه در دوران خانه نشيني، حکومت دستش بود. حکومتي که بارها گفتيم، بر بخشي از خاورميانه حکومت ميکرد. عراق يک استانش بود. يمن يک استان بود، مصر يک استانش بود. آنوقت در مقابل حضرت کسي ميگويد: خدا او را بکشد. مرگ بر اين کافر! حضرت فرمود: يک حرفي زده، بخواهم جوابش را ميدهم. نخواهم هم ميگذرم. اين تا زماني بود که اينها دست به شمشير نبرده بودند.
داستان ديگري هم هست که اين داستان را هم منابع عامه مثل مسند احمد حنبل که از ائمه چهارگانه اهل سنت است و هم مصادر متعدد و منابع شيعه هم نقل کردند. يک کسي از خوارج «جاء رأس الخوارج» سر دسته خوارج خدمت اميرالمؤمنين آمد. جمله تندي به حضرت گفت. ميخواست حضرت را با طرز تفکري که داشت نصيحت کند. گفت: «اتق الله يا علي فانک ميت» يا علي! از خدا بترس ميميري. آخرش مرگ است! حضرت در جواب فرمود: نه، من نميميرم! «والله مقتولٌ» به خدا قسم من به شهادت ميرسم. مرگ طبيعي ندارم. «ضربةً علي هذا» ضربهاي بر فرق من ميزنند، «تُخَضَّب» محاسن من به خون سرم خضاب ميشود. اين عهدي است که از آن خبر دارم. اين جمله را که گفت، جملهي ديگري به حضرت گفت. گفت: «و عاتبه في لباسه فقال ما يمنعک» گفت: اين لباس چيست که پوشيدي؟ يک لباس بهتر بپوش. حضرت يک لباس سادهاي پوشيده بود. حضرت به او فرمود: «ما لک و للباس؟» لباس من به تو چه ربطي دارد؟ دو ويژگي لباس من دارد. 1- «هو أبعد من الكبر وأجدر أن يقتدي بي المسلم» امتياز اولش اين است که آدم وقتي لباس سادهاي پوشيد ديگر تکبر نميکند. يکي از عوامل تکبر اين است که انسان به لباس خودش مينازد.
خدا امام را رحمت کند. من از يکي از شاگردان ايشان شنيدم. ميگفتند: وقتي امام به محلات آمدند، چون امام يک ماهي را آنجا سخنراني ميکردند. يک جملهاي که ميفرمودند اين بود. آنهايي که به لباسشان مينازند و قيافه ميگيرند و متکبر هستند، ميفرمودند: اين لباس تا به حال کجا بود؟ تا ديروز تن چه کسي بوده و حالا تن تو آمده است؟ او قيافه نميگيرد و تو قيافه ميگيري؟ اين لباس تا ديروز پشم تن يک گوسفند بود. گوسفند با اين پشم قيافه نميگرفت!
کسي ميگفت: به کارخانهاي در آلمان رفتم. که مرحله به مرحله مراحل توليد پارچهها را به من نشان ميدادند. اول کارخانه به ما نشان دادند يکسري گوسفند را پشمشان را چيدند، در کارخانه آمد، همينطور قدم به قدم رفتيم، آخرش يک چند متر پارچه هديه دادند و گفتند: اين همان پشمهاي گوسفندي است که آنجا ديديد. مراحل توليد را ببينيد. دو ساعت پيش تن گوسفند بود قيافه نميگرفت، حالا ما قيافه ميگيريم. حضرت فرمود: لباس که ساده باشد، «أبعد من الكبر» انسان از تکبر به دور ميماند. 2- «وأجدر أن يقتدي بي المسلم» مسلمانها بهتر ميتوانند به من اقتدا کنند. اگر در يک جامعهاي مردم نداشته باشند. يک لباس ساده داشته باشند. بگويند: ما نداريم. اميرالمؤمنين هم ندارد. ما اجاره نشين هستيم، حاکمان ما هم اجاره نشين هستند. ما حقوقمان به آخر ماه نميرسد. عيب ندارد، حقوق مسئولين هم نميرسد. ما سه ماه است حقوق نگرفتيم، عيب ندارد همه مسئولين هم چند ماه است حقوقشان عقب افتاده است. ما با هم هستيم. من که لباس ساده بپوشم ديگر اختلاف طبقاتي مردم را آزار نميدهد.
حضرت در نهجالبلاغه پايان خطبهي 160 دارد، «واللّه لقد رقعت مدرعتي هذه حتّى استحييت من راقعها» آنقدر لباسم را وصله کردم، ديگر خجالت ميکشم براي وصله ببرم. «و لقد قال لي قائل الا تنبذها عنک؟» کسي به من گفت: لباست را دور نمياندازي؟ اين لباس چيست که پوشيدي؟ «فقلت اعزب عني» از من دور شو. «فعند الصباح يحمد القوم السري» اين ضرب المثل است. قافلههايي که راه ميافتند يک عده شب تا صبح ميخوابند، يک عده نه، شب را هم راه ميروند. آنوقت صبح معلوم ميشود چه کساني جلو افتادند. فرمود: صبح که بشود معلوم ميشود چه کساني در اين سير برنده شدند.
«أجدر» يعني سزاوارتر است براي اينکه مردم به من اقتدا کنند. مردم بخواهند به من اقتدا کنند، وقتي من لباسم ساده است، ميگويند: ما ساده و او هم ساده است. من جلسهي بزرگداشت مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاي پورمحمدي(ره) رفتم. انصافاً ايشان در زندگي عجيب بود. پدر محترم آقاي پورمحمدي مدير شبکه سوم سيما. من در جلسهي فاتحه ايشان گفتم: هفتاد سال وجوهات مردم دست اين آقا بود. کمکهاي مردمي، ميلياردها پول دست ايشان آمده و رفته است. مقام معظم رهبري در پيامشان فرمودند: رفيق صميمي و قديمي من بودند. خانه ايشان محل نزول علما و بزرگان و اهل منبر بود. من در سخنراني گفتم: الآن خانه ايشان برويد، خانهشان را وقف کردند براي کارهاي قرآني، لوازم خانهي ايشان را برويد جمع کنيد و بفروشيد. ببينيد چند ميليون ميخرند؟ فکر نميکنم ديگر بيشتر از چهار ميليون بخرند. کل لوازم خانه ايشان بعد از هفتاد سال به سختي ميشود چهار ميليون رويش قيمت گذاشت. اگر مردم اينطور ببينند، اعتماد ميکنند. گفتند: پردهاي در خانه ايشان هست، پرده را بازار ببريد، اگر کلاه سر کسي بگذاريد بتوانيد دو تومان بفروشيد. و الا دو تومان هم نميخرند. بخشي از مشکلات زندگي ما الآن همين تجملات است. عالمان دين وقتي ميتوانند ملجأ و مأوا باشند که بگويند: ما نداريم، آقا هم ندارد.
اميرالمؤمنين (ع) دو مرحله داشتند. يک مرحله با خوارج قبل از اينکه قيام مسلحانه داشته باشند. هرچه ميخواستند ميگفتند. در سخنراني حضرت تکه ميانداختند و جسارت ميکردند. به لباس حضرت گير ميدادند. تعبيرهاي زننده ميگفتند. مرگت ميرسد، از خدا بترس. اما بعد از قيام مسلحانه حضرت ديگر نميتوانست با اينها مدارا کند. ورق برگشت و حضرت ايستاد، جنگ خوارج شد که در آن جنگ حضرت چهار هزار نفر از خوارج را از پاي درآورد و در همين نهجالبلاغه افتخار ميکند که من بودم که توانستم اين کار را بکنم.
خطبهي 127 بعد از قيام مسلحانهي اينهاست. حضرت دارد اينها را مذمت ميکند. در عين حال که پيامبر خدا با اينکه با دشمنان خودشان، با مجرمين برخورد ميکرد و حد الهي را جاري ميکرد، ولي از حد اعتدال پا فراتر نميگذاشت. «فَاِنْ اَبَيْتُمْ اِلاّ اَنْ تَزْعُمُوا اَنّى اَخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ» اگر شما فکر ميکنيد من گمراه هستم، من کافر هستم، «فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عامَّةَ اُمَّةِ مُحَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ» فرمود: چرا عموم مردم را شما اينطور مورد اذيت و آزار قرار ميدهيد؟ «بِضَلالى، وَ تَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَأى» من خطا کردم اينها چه گناهي کردند؟ «وَ تُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبى؟!» من گناه کردم چرا اينها را تکفير ميکنيد؟ چرا ميگوييد: اينها کافر هستند؟ «سُيُوفُكُمْ عَلى عَواتِقِكُمْ» شمشيرهايتان را روي دوشتان گذاشتيد، راه ميافتيد و همه را از دم شمشير ميگذرانيد.
وقتي قيام مسلحانه کردند، داستانش معروف است، ياران اميرالمؤمنين، يک زن بارداري را کشتند. جنايات زيادي کردند. بعد حضرت به سيرهي پيامبر استناد ميکند. ميفرمايد: چرا عدالت را از پيامبر ياد نگرفتيد؟«وَ قَدْ
عَلِمْتُمْ اَنَّ رَسُولَ اللّهُ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رَجَمَ الزّانِىَ الْمُحْصِنَ ثُمَّ صَلّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ اَهْلَهُ، وَ قَتَلَ الْقاتِلَ وَ وَرَّثَ ميراثَهُ اَهْلَهُ، وَ قَطَعَ السّارِقَ، وَ جَلَدَ الزّانِىَ غَيْرَ الْمُحْصِنِ ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِما مِنَ الْفَىْءِ وَ نَكَحَا الْمُسْلِماتِ، فَاَخَذَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ» پيام اين خطبه اين است. فرمود: مگر نميدانيد که پيامبر خدا حدود الهي را بدون ملاحظه جاري ميکرد؟ اگر کسي قاتل بود و آدم کشته بود، آدم قاتل سزايش مرگ است. اگر آنها راضي نشدند و رضايت ندادند، جزايش اعدام است. پيامبر خدا قاتل را ميکشت، ولي در عين حال بر جنازهاش نماز ميخواند. در قبرستان مسلمانها دفنش ميکردند. سهمش را از بيتالمال حذف نميکرد. اسمش را از مسلمانها رد نميکرد. ارثش را بين مسلمانها تقسيم ميکرد.
چون آنها ميگفتند: اگر کسي مرتکب کبيره شد، کافر است و اعتقاد آنها اين بود که مسلمان از کافر ارث نميبرد. فرمود: پس چطور پيامبر ارث اينها را تقسيم ميکرد؟ شما ميگوييد: اگر کسي کافر شد، ارث هم نبايد از او برد. پس چرا پيامبر ارث اينها را تقسيم ميکرد؟ فحشاء مرتکب ميشد، زنا مرتکب ميشد، دزدي ميکرد، سارق بود، زاني بود، جاني بود، قاتل بود، حدود الهي را جاري ميکرد. آقا مجرم جرمي را مرتکب شده است. حد الهي جاري ميشد. ولي در عين حال اسمش را از بيت المال خط نميزد. حقوقشان را ميداد. در مسلمانها بود. پناهشان ميداد. به جنازهشان نماز ميخواند. در قبرستان مسلمانها دفنشان ميکرد. «وَ لَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ وَ لَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلَامِ» سهمشان را از اسلام قطع نميکرد. اسمشان را از بيتالمال خط نميزد. «ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ» اما شما چه، شما اشرار مردم هستيد. شما بدترين مردم هستيد. «وَ مَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ وَ ضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ» شما هدف تير شيطان قرار گرفتيد.
من گناه کبيره مرتکب شدم، چرا امت را ميزنيد و ميکشيد؟ چرا من را کافر ميدانيد؟ قاتل، سارق، زاني، انواع و اقسام جرمها در زمان پيامبر انجام ميشد، پيامبر خدا حدود الهي را جاري ميکرد و اينها بين مسلمانها راه ميافتادند و زندگي ميکردند. الآن يکي از کارهاي بدي که ميکنيم و براي جامعه ما آسيب است، اين است که اگر کسي مجرم شد، اين مجرم را از جامعه خودمان طرد ميکنيم. آقا يک جواني خطايي کرد. ما نميگوييم خوب است. سرقت کرده و بد است، آدم کشته و کار بدي کرده است. حد الهي بايد جاري شود. اما بعد ديگر از جامعه رانده شود؟! حذف شود؟ کافي است کسي سوء پيشينه داشته باشد، ديگر کسي او را ميپذيرد؟ جايي استخدامش ميکنند؟ يک شب کسي به اتهامي زندان رفته است. فردا بخواهد جايي برود گواهي عدم سوء پيشينه به او نميدهند. هرکجا برود ميگويند: يک شب زندان خوابيده است. اين اعتدال و ميانه روي نيست. اين افراط و تفريط است. خوارج اعتقاد داشتند کسي گناهي مرتکب شد، کافر است و بايد از جامعه طردش کرد. ما هم داريم همان کار را ميکنيم. ما مجرم را خيلي راحت تکفير ميکنيم.
خدا مرحوم غروي اصفهاني را رحمت کند. ميفرمود: از گنه من مپرس که زادهي آدم ناخلف هستي اگر گناه ندارد. ما بني آدم هستيم. «من ملک بودم و فردوس برين جايم بود، آدم آورده...» ما همه معصوم که نيستيم و خطا ميکنيم. الآن در جامعه ما جواني گرفتار خطا شود، از چشم همه نميافتد؟ جرأت دارد در جامعه بيايد؟ پناه به او ميدهيم؟ دنبال اين ميگرديم جرم ثابت کنيم. من اگر بگويم: فاصلهي عمل ما با تفکرات نهجالبلاغه زمين تا آسمان فاصله دارد، در بعضي از اعمال ما، مبالغه نيست. کافي است کسي يک جرم و جنايتي بکند، بايد او را در آغوش گرفت. اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه ميفرمايد: اگر آدم خوبي هستي، دست گناهکار را بگير. او را بلند کن و زمين نزن.
داستاني در کافي شريف هست. هم مرحوم کليني در کافي و هم شيخ صدوق در من لا يحضر نقل کردند. يک کسي در دوران حکومت اميرالمؤمنين، يک جواني خدمت حضرت آمد گفت: «طهرني» مرا پاک کن. من يک فحشايي مرتکب شدم، مرا پاک کن. حد الهي را بر من جاري کن من پاک شوم. اميرالمؤمنين فرمود: ديوانهاي! مغزت کار نميکند؟ براي چه اينجا آمدي و اعتراف ميکني؟ گفت: عاقل هستم. فرمود: بلند شو برو. نکتهاش اين است که ثابت نشود. چون ميدانيد در فحشاء چهار بار اگر اقرار کند، مگر به اين سادگي ثابت ميشود؟ اين رفت و بعد از چند روز دوباره بازگشت. فرمود: من گرفتار فحشايي شدم، حد را بر من جاري کن من پاک شوم. حضرت فرمود: ديوانهاي؟ گفت: نه عاقل هستم. گفت: انسان عاقل اينطور اعتراف ميکند؟ گفت: عاقل هستم. فرمود: ازدواج کردي؟ گفت: بله. فرمود: خانمت هم پيشت است؟ گفت: بله. فرمود: پي کارت برو. دوباره اين جوان رفت. بار سوم بازگشت، حضرت هر بار او را ميديد، تجاهل ميکرد. که من تو را نميشناسم. گفت: «طهرني»! حضرت دوباره فرمود: مشکلي داري؟ گفت: نه من عاقل هستم. من گفتم و شما گفتي من بررسي ميکنم. حضرت سؤال کردند، اين عاقل است. دوباره حضرت پرسيد: ازدواج کردي؟ بله. خانمت پيشت هست؟ بله. فرمود: برو ما بررسي کنيم. بار چهارم آمد، اميرالمؤمنين خيلي ناراحت شد و فرمود: «ما اقبح بالرجل منکم» چقدر زشت است، قبيح است، يکي از شما يک گناه و فحشاء مرتکب شود، ميآيد جلوي مردم آبروي خودش را ميبرد. براي چه اينجا ميآيي؟ حضرت نميخواهد گناه را سبک کند. سنگيني گناه سر جايش هست. فرمود: «أفلا تاب في بيته» چرا ننشست در خانه توبه کند؟ فرمود: والله اگر ميرفت بين خود و خدا توبه ميکرد، بالاتر از اين بود که نزد من جرمش ثابت شود و بخواهد من حد الهي را بر او جاري کنم. «أي طهارة الافضل من التوبه» کدام پاکي از توبه بالاتر است؟
چقدر پيام داريم که آقا من گرفتار يک گناه و فحشايي شدم، شک دارم چه کنم؟ يک خيانتي کردم، عذاب وجدان دارم. توبه هم کردم ولي شک دارم. به چه شک داري؟ حضرت فرمود: چقدر زشت است که ميآييد اعتراف ميکنيد. سنگيني گناه جاي خود، هرچقدر گناه سنگين است ولي رحمت و عفو الهي گسترده است. اسلام دنبال اثبات جرم ديگران نيست. اين سيرهي اميرالمؤمنين است.
در جامعهي ما طرف ميگويد: به خدا، به پيغمبر، به اين قرآن، به 124 هزار پيغمبر من اين کار را نکردم. من اين حرف را نزدم. ميگوييم: نه، تو خودت نميداني، ما ميدانيم تو اين کار را کردي! اصرار بر اثبات جرم ديگران داريم. 1- به اصرار دنبال زياد کردن جرم مجرم هستيم. 2- بعد هم حد الهي را جاري کنيم. 3- بعد هم او را از جامعه طرد کنيم.
من از جوانها تقاضا ميکنم الآن يکي از خطرات فضاي مجازي اين است. يک کليپ درست ميکنيم آبروي طرف را ميبريم. امروز کليپ از کسي پخش ميکني نوبت کليپ خودت هم ميشود. پيغمبر فرمود: اگر کسي دنبال آبروي ديگران باشد، افشاي گناهان ديگران را بکند، «مَن عَيَّرَ مُؤمِنا بِذَنبٍ لَم يَمُت حَتّى يَركَبَهُ» اگر کسي مؤمني را بخاطر گناهي سرزنش کند، نميميرد تا خودش به آن گرفتار شود. «فَضَحَهُ و لَو في جَوفِ بَيتِهِ» (ثواب الاعمال/ج1/ص288) خدا رسوايش ميکند ولو در پستوي خانه. نميميري تا خودت گرفتار اين گناه شوي و بعد اينکه رسوا هم ميشوي. گناه کرده بايد او را هدايت کنيد. نه اينکه از جامعه حذف کنيد. بايد دستش را بگيريد نه اينکه بر سرش بزنيد.
مرحوم کليني در کافي شريف و شيخ صدوق در من لا يحضر داستاني را نقل کردند. زني خدمت اميرالمؤمنين آمد و فرمود: «طهر» مرا پاک کن. اين خانم باردار بود. حضرت خيلي ناراحت شدند و فرمودند: برو وضع حمل کن. دنبال کارت برو. زن باردار حد الهي ندارد. اين رفت و وضع حمل کرد و بعد از چند ماه بازگشت. گفت: من گناهي مرتکب شدم، حد الهي را بر من جاري کن. حضرت فرمود: برو. بايد بچه را دو سال کامل شير بدهي. بار سوم آمد و فرمود: دو سال شير دادم. گاهي ما چوب نفهميدن معارف دين و نگاه دين را ميخوريم. فکر ميکنيم پاکي به اين است که حد الهي بر ما جاري شود. خدمت اين است که مجرمي را کشف کنيم. حضرت فرمود: اين بچه مادر ميخواهد. بايد به جايي برسد که زمين نخورد. از پشت بام نيافتد. در چاهي نيافتد، بد و خوب را تشخيص بدهد. برو از بچهات مواظبت کن. انسان ناداني ديد اين زن دارد برميگردد. گفت: کجا ميروي؟ گفت: حضرت گفته: بايد چند سال از بچهات مواظبت کني. گفت: من مراقبت ميکنم. برگرد! حضرت دنبال بهانه ميگردد طرف برود و سالها طول بکشد و ديگر نيايد.
داستان سوم که باز مرحوم کليني در کافي شريف دارد. ميخواهم تفاوت ما و تفاوت سيره علوي را بگويم. کسي ميگويد: من آدمي را در بازار کوفه ديدم که چهار انگشت او قطع شده بود. گفتم: رفيق! چه شده است؟ گفت: ما دزدي کرديم. هشت نفر بوديم و دزدي کرديم. ما را خدمت اميرالمؤمنين بردند. خودمان اعتراف کرديم. باز اگر اعتراف نميکرد سرقت ثابت نميشد. حضرت از ما سؤال کرد. ميدانيد در مسألهي سرقت آنقدر شرايط سنگين است براي قطع انگشت که به اين زودي ثابت نميشود. حضرت فرمود: ميدانستيد حرام بوده است؟ گفت: ميدانستيم و دست به کار شديم. هم حرمت را ميدانستيم و هم مبلغ قابل توجه بود. وقتي به اين آقا گفتند: چه کسي انگشتان تو را قطع کرده است؟ گفت: «قطعني خير الناس» بهترين مردم! چرا؟ حضرت وقتي حد الهي را جاري کرد. فرمود: اينها نروند. همه را ببريد يک جايي از اينها پذيرايي کنيد. غذاهاي خوب به اينها بدهيد که اين ضعفي که پيدا کردند جبران شود. سارق سرقت کرده است اما حق حيات دارد. بايد جانش را حفظ کنيم. وضع ما که خوب شد، ما را خدمت اميرالمؤمنين آوردند. حضرت فرمود: لباسهاي خوب تن اينها کنيد که اينطور نروند. فرمود: بنشينيد با شما صحبت کنم. اگر توبه کنيد و پشيمان شويد فرداي قيامت به بهشت ميرويد و اين انگشتها به شما برميگردد. يعني مجرم حد الهي را خورد، اما بعد حضرت نصيحت ميکند. غذاي خوب و لباس خوب به اينها ميدهد.
خدا عالم بزرگي را رحمت کند. اوايل انقلاب قاضي بود. من شنيدم وقتي مجرمي را ميآوردند ميفرمود: ميدانستي اين کار حرام است؟ ميگفت: نه. ميگفت: خوب برو! اگر نميدانستي برو. ديگر تکرار نکن. اگر ميگفت: ميدانستم، ميفرمود: توبه کردي. ديگر اين کار را نميکني؟ ميگفت: نه، ميگفت: برو. يعني به دنبال اثبات جرم مجرم نباشيم. اين اعتدال و ميانه روي در سيماي پيامبر و در زندگي اميرالمؤمنين(ع) است.
شريعتي: علي(ع) عين عدل است. ميزان الاعمال است. چهرهاي که از اميرالمؤمنين داريم اين است که حدود الهي را کاملاً رعايت ميکرد ولي دلسوزي پدرانه حضرت براي شيعيان و پيروانش خيلي عجيب است.
حاج آقاي حسيني: اينها حق الله بود. اما اگر پاي حق الناس وسط ميآمد، يا اينکه بيت المال بود. به حضرت خبر دادند در اهواز کسي که مسئول گرفتن ماليات در بازار بود تخلفي کرده است. اميرالمؤمنين چهارده دستور براي مجازات او دادند. تازيانه بزن. در بازار بچرخان. به مردم اعلام کن. چون بيت المال را ضايع کرده است. چهارده دستور براي مجازات دادند.
شريعتي: قسم به وعدهي شيرين من يمت يرني *** که ايستاده بميرم به احترام علي
امروز صفحه 449 قرآن کريم، آيات 77 تا 102 سوره مبارکه صافات در سمت خداي امروز تلاوت ميشود.
«وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ «77» وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ «78» سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ «79» إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ «80» إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ «81» ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ «82» وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ «83» إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ «84» إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ «85» أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ «86» فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ «87» فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ «88» فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ «89» فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ «90» فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ «91» ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ «92» فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ «93» فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ «94» قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ «95» وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ «96» قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ «97» فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ «98» وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ «99» رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ «100» فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ «101» فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ «102»
ترجمه: و (تنها) نسل او را باقى گذاشتيم. و در ميان آيندگان براى او (مدح و ثنا) به جا گذاشتيم. در ميان جهانيان بر نوح سلام باد. همانا ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مىدهيم. به راستى كه او از بندگان مؤمن ما بود. سپس ديگران را غرق كرديم. و بى گمان، ابراهيم از پيروان نوح بود. آن گاه كه با دلى سليم و سالم (از هر عيب) به پيشگاه پروردگارش آمد. آن گاه كه به پدر (سرپرست) و قوم خويش گفت: اين (بتها) چيست كه مىپرستيد؟ آيا به دروغ معبودهاى ديگرى غير از خداوند مىخواهيد. پس گمان شما به پروردگار جهانيان چيست (كه غير او را مىپرستيد)؟ پس نگاه خاصّى به ستارگان كرد و گفت: من بيمارم (و نمىتوانم در مراسم عيد شما شركت كنم.) پس مردم از او روى گردانده برگشتند. پس پنهانى به سراغ خدايان آنان (در بت خانه) رفت و (با تمسخر) گفت: چرا غذا نمىخوريد؟ شما را چه شده، چرا سخن نمىگوييد؟ پس (دور از چشم مردم) به سراغ بتها رفت و با قدرت ضربه محكمى بر آنها فرود آورد (و خردشان كرد). پس مردم شتابان به سوى او روى آوردند (و اعتراض كردند). (ابراهيم) گفت: آيا آن چه را خود مىتراشيد مىپرستيد؟ در حالى كه خداوند شما و آن چه را انجام مىدهيد (و مىسازيد) آفريده است. گفتند: براى (كيفر) او بنيانى به پا كنيد (همچون كوره) پس او را در آتش بيفكنيد. پس خواستند براى (نابودى) ابراهيم به او نيرنگى زنند، ولى ما آنان را زيردست و مغلوب قرار داديم (و نقشهى آنها را نقش بر آب كرديم). و (ابراهيم) گفت: من به سوى پروردگارم رهسپارم، او مرا راهنمايى خواهد كرد. پروردگارا! (فرزندى) از گروه صالحان به من ببخش. پس ما او را به نوجوانى بردبار مژده داديم. پس چون نوجوان در كار و كوشش به پاى او رسيد، پدر گفت: اى فرزندم! همانا در خواب (چنين) مىبينم كه تو را ذبح مىكنم پس بنگر كه چه مىبينى و نظرت چيست؟ فرزند گفت: اى پدر! آن چه را مأمور شدهاى انجام ده كه به زودى اگر خدا بخواهد مرا از صبر كنندگان خواهى يافت.
شريعتي: چقدر خوب است ثواب تلاوت آيات امروز را به روح بلند و آسماني حضرت عبدالعظيم حسني هديه کنيم. اتفاق خوبي در اين ماه افتاده و آن اين است که روزهاي پنجشنبه ما مزين به حضور حاج آقاي مهندسي (ره) است. انشاءالله دوستان مباحث را پيگيري کنند.
حاج آقاي حسيني: هم سيرهي نبوي و هم سيرهي علوي اينطور شد که در حق الناس و بيتالمال کوتاهي نميکردند. با کسي تعارف نداشتند. اگر کسي ذرهاي به بيتالمال دست درازي ميکرد، برخورد شديد ميکردند. يکوقت گفتيم سوده همدانيه شکايتي که از يکي از کارگزاران اميرالمؤمنين داشت، به حضرت گفت: وقتي کارگزار شما ميآيد از ما زکات بگيرد، ماليات بگيرد، ما تسليم هستيم و ميدهيم. ولي ظرفهاي زکات را سر پر ميگيرد. اميرالمؤمنين (ع) زانوانش سست شد و نشست گريه کرد و گفت: خدايا تو شاهد هستي. من اينها را نميفرستم به مردم ظلم کنند. نامه نوشتند و کارگزار را عزل کردند. ولي در حق الله نه، اصرار نداشتند جرم ثابت شود. يکوقت هست کسي گناهي کرده و حق الله است اما يک طرف قضيه هم آبروي مؤمني را از بين برده است. حقي را ضايع کرده است. مثل کسي که فحشايي مرتکب شده است. اما آبروي طرف را هم برده است. او اگر بيايد از حقش دفاع کند، بايد حق او را اثبات کرد، و حد الهي را اجرا کرد. اما کسي بين خودش و خدا گناهي مرتکب شده است، اصرار نداشته باشم اثبات کنم. آنچه بين خود و خداي ما است، گناهي کرديم و خطايي کرديم، ما معصوم نيستيم، اولاً اصرار بر اثبات آن نداشته باشيم. راجع به ديگران اصرار نکنيم جرمشان ثابت شود. آبروداري کنيم. من بارها گفتم که مشکل ما در باورهاي ديني است. اين قرآن را باور نداريم. پيامبر خدا ميگويد: آبرو بردي مطمئن باشد آبرويت ميرود. خودت گرفتار آن گناه ميشوي و خدا تو را رسوا ميکند. در حق الناس مواظب باشيم. در حق الله هم اگر پاي کسي در ميان نباشد، خدا ما را ميبخشد.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي حسيني: يادي از شهداي مدافع حرم بکنيم. بيشتر شهداي مدافعين حرم از مهاجرين افغاني و پاکستاني هستند. من سر مزار اينها در قم بهشت حضرت معصومه(س) رفتم، دويست نفر از شهداي مدافع حرم آنجا بودند. خدا را به حق محمد و آل محمد قسم ميدهيم روح و ريحانش را به ارواح همهي گذشتگان و شهدا و مخصوصاً شهداي مدافع حرم و مهاجرين غريب در وطن عايد و واصل بگرداند.