اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

95-03-25-حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي - مطالبات والدين در سيره حضرت علي(ع)

حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي – مطالبات والدين در سيره حضرت علي(ع)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مطالبات والدين در سيره حضرت علي(ع)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 25-03-95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
با هرچه عشق نام تو را مي‌توان نوشت
با هرچه رود راه تو را مي‌توان سرود
بيم از حصار نيست که هر قفل کهنه را
با دست‌هاي روشن تو مي‌توان گشود

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه شما هموطنان عزيزم. آرزو مي‌کنم انشاءالله ايام به کام شما باشد. پربرکت باشد. طاعات و عبادات شما قبول باشد. حاج آقاي حسيني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا حسيني: عرض سلام و ارادت دارم خدمت جنابعالي و بينندگان و شنوندگان عزيز راديو قرآن. اميدواريم که طاعاتشان قبول درگاه الهي باشد.

شريعتي: همانطور که هفته گذشته و هفته قبل‌تر حاج آقاي حسيني وعده داده بودند، امروز در ذيل بحث مطالبات جوان‌ها به مطالبات والدين و انتظارات آنها از جوان‌ها مي‌رسيم.
حاج آقاي حسيني: ما از پدر و مادرها تشکر مي‌کنيم که حوصله کردند با يک هفته تأخير موضوع مطالبات والدين از جوان‌ها رسيديم. همانطور که اشاره کرده بوديم عمده مطالبات پدر و مادرها در سه، چهار جمله خلاصه مي‌شود. يکي احترام است. يکي محبت است. همانطور که جوان‌ها انتظار دارند مورد محبت پدر و مادرها قرار بگيرند، پدر و مادرها هم انتظار احترام و محبت دارند. در خيلي از پيام‌ها آمده که ما انتظار جوان‌هاي متدين، دين‌دار، عفيف، پاکدامن را داريم. يک وقت ممکن است در مسيري که بايد به اينجا برسند، احياناً پدر و مادرها اشتباه کنند. ولي براي خودشان چيزي نمي‌خواهند.آنچه براي خودشان مي‌خواهند همين محبت و احترام است که دستور ديني است. يکي هم دينداري فرزندان است. اميدواريم با توجه به پيام‌هاي عزيزان اين بحث را به شکل مناسبي که رضايت پدر و مادرها هم حاصل شود، تقديم کنيم. البته پرونده بحث را نبستيم. اگر جوان‌هاي عزيز مطالباتي دارند که نگفتيم، پدر و مادرها مطالباتي دارند که امروز نگفتيم، پيامک بدهند حتماً در ادامه به آنها خواهيم پرداخت.
شريعتي: به نظرم مي‌رسد که روابط ما يک مقدار دچار مشکل شده است، گرمي روابط در بين خانواده‌هاي ما خيلي زياد است. منتهي درد دلهايي در برنامه مطرح مي‌کنيم که شايد کم باشد ولي همين کم هم برازنده جامعه ما نيست و خيلي زياد است. با يک پيام شروع کنيم.
گفتند: پدر يک نسل سومي هستم. البته آنقدرها هم پير نيستم. 42 سال سن براي پدر يک جوان بيست ساله بودن اختلاف سني زيادي نيست. من پدر جواني بيست ساله هستم که بعد از بيست سال زحمت قدرم را نمي‌داند. من پدر جواني هستم که رابطه پدر و فرزندي ما فقط در شناسنامه ما ثبت شده است. من پدر جواني هستم که تا لنگ ظهر خواب است. تا غروب با تلفن حرف مي‌زند و تا نصف شب موسيقي با صداي بلند گوش مي‌دهد. آنقدر هم بداخلاق است که من بعد از خستگي روزانه نبايد به او بگويم: مزاحم ديگران نشو. فقط کافي است چنين حرفي از دهان من خارج شود، تا کاري کند که تمام همسايه‌ها از خانه بيرون بيايند. با رفقايش خوش است و خندان. ولي با من ترش است. کافي است محمد تلفن کند يا خسرو جلوي در بيايد، ساعت‌ها با هم مي‌گويند و مي‌خندند. خنده‌هاي بلند مي‌کنند چنان که مو بر تن آدم سيخ مي‌شود. اما همين که از جلوي من رد مي‌شود و يا من از جلوي اتاق رد مي‌شوم اخم مي‌کند و لبش را کج مي‌کند. زير لب شروع به غرغر کردن مي‌کند. مي‌دانيد چرا؟ چون به ادعاي او من بعد از شانزده سال درس خواندن هنوز بي‌سواد هستم. امل هستم و طرز حرف زدن من درست نيست. اما او عقل کل است. من و مادرش هميشه بايد در خدمت او باشيم. مثل کلفت و نوکر! اما او نسبت به ما و خانواده هيچ تعهدي ندارد. حتي در خريدهاي خانه که از قديم پسرهاي خانواده بر عهده داشتند، کمک ما نيست و در عوض هميشه گرسنه است. با صد کيلو وزن دريغ از جابجا کردن دو کيلو وزنه! هميشه جلوي تلويزيون دراز کشيده است. هر نيم ساعت به نيم ساعت هم يک داد بلند سر خواهرانش مي‌زند که چايي بيار. ميوه بيار. اگر اتاقش را مرتب نکنيم دست به چيزي نمي‌زند و بيست جوراب کثيف در کمدش مي‌گذارد و در اتاقش آشغال روي هم جمع شده است. ما هميشه به او بدهکار هستيم و اما در عوض ما بايد مواظب احساسات جواني او باشيم. از گل نازک تر به او نگوييم. همه بايد مواظب باشيم که مبادا به او توهين نکنيم. پس احترام به والدين چه مي‌شود؟ هميشه سفارش شده که قدر پدر و مادر را بدانيد و بعد از خدا اين همه توصيه نسبت به احترام پدر و مادر شده، حيف که از اين چيزها بعضي جوان‌ها فقط ذره‌اي از آن را درک مي‌کنند. روزي که او به دنيا آمد من در عرش سير مي کردم. از فرط شادي در پوستم نمي‌گنجيدم. که خداوند به من پسري داده که دوست و هم صحبت من باشد. عصاي دست من باشد. اما امروز بعد از اين همه زحمت آرزو مي‌کنم کاش خداوند به جاي او به من يک دختر ديگر عطا مي‌کرد. تا از اولاد فقط محبت و مهرباني ببينم. او رفتار مرا با پدرم مي‌بيند و مي‌داند چقدر براي پدرم احترام قائل هستم. با اينکه خودم هزار جور گرفتاري دارم ولي هميشه کمک حال پدرم هستم. حتي خريدهاي خانه پدري‌ام را هنوز من انجام مي‌دهم. جلوي پدرم صدايم را بلند نمي‌کنم. پايم را دراز نمي‌کنم. او همه اينها را مي‌بيند ولي هيچ تغييري در رفتارش ايجاد نمي‌کند. من نمي‌گويم رابطه پسرم با من آنگونه شود. من نمي‌خواهم پسرم جلوي من عبوس و دست به سينه باشد. حتي برايش اين حق را قائل هستم که مثلاً هنگام تماشاي فوتبال دراز بکشد و راحت باشد. من فقط از او انتظار احترام و دوستي دارم. احترام و دوستي از جنس امروز. نه آن احترام سالهاي قديم! در اين سن به شدت احساس مي‌کنم پناهي براي روزهاي پيري‌ام ندارم. عصاي دستي ندارم. از شما مي‌خواهم براي ايجاد مهر و محبت و الفت براي تمام خانواده‌ها دعا کنيد.    
حاج آقاي حسيني: واقعاً جاي تأسف دارد. نمي‌دانم چند درصد بچه‌ها اينگونه هستند. شايد اين درد دل خيلي‌ها باشد. يک پيامي هست بخوانم و بعد پاسخ دهيم.
مادري نوشته پسرم چهار سال است ازدواج کرده است. تا حرفي مي‌شود خانمش با من قطع رابطه مي‌کند. شش، هفت ماه رابطه قطع مي‌شود. خودش که منزل ما نمي‌آيد هيچ، پسرم هم نمي‌آيد. پسرم مي‌گويد: مادرزن من به ما خيلي کمک مي‌کند. شما چه؟ خدا شاهد است وضع مالي من خوب نيست. وقتي مي‌خواهم خانه‌شان بروم مي‌گويد: خانه نيستم. با اينکه مي‌فهمم همان زمان در خانه هست.
از اين پيام‌ها زياد بوده است. الآن فکر کنم پدر و مادرها راضي باشند که ما به بعضي از مطالباتشان با اين پيام‌ها اشاره کرديم. براي يک پدر و مادر خيلي سخت است. در روايتي داريم که پيامبر تکليف همه ما را معلوم کرده است. فرمودند: «اولادنا اکبادنا» فرزندان ما پاره تن ما هستند. مادر به هر ترتيب اين سختي‌ها را در زندگي دارد. پيامبر خدا فرمود: «صغراؤهم أمراؤنا» (جامع الاخبار/ص283) تا وقتي بچه هستند، امير ما هستند. پادشاهي مي‌کنند. گاهي يک بچه چهار ساله به پدرش حتي پدربزرگش مي‌گويد: برو، بيا، بنشين. بخر! اصلاً آدم تعجب مي‌کند کسي که خودش در يک اداره هزار نفر زير دستش هستند. صد تا مأ    مور در خدمتش هستند. حالا اينجا يک بچه چهار ساله او را مي‌برد و مي‌آورد. يک عالم ديني را که مردم از او وقت ملاقات مي‌گيرند، خدمتش برسند. اما يک نوه سه ساله اين را مي‌برد و مي‌آورد. اين طبيعت زندگي است. پيامبر فرمود: وقتي بچه هستند بر ما امير هستند. وقتي بزرگ مي‌شوند، «وكُبَراؤهُم أعداؤنا» دشمن ما مي‌شوند.
من يادم است وقتي اين تعبير را مي‌شنوم، قديمي‌ها مي‌گفتند: بزرگترين دشمن انسان، اولاد انسان است. گفتم: اين حرف يعني چه؟ بزرگترين دشمن انسان اولادش است. قرآن خطاب به مؤمنين مي‌گويد: «إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ‏ وَ أَوْلادِكُم‏» (تغابن/14) بعضي از فرزندان شما دشمن شما هستند. همه نه، بعضي اينطور هستند. ادامه حديث مي‌فرمايد: «فإن عاشُوا فتَنُونا وإن ماتُوا أحزَنُونا» تا وقتي زنده هستند، بزرگترين آزمايش ما با همين بچه‌ها هست.
ما در خيلي از آزمون‌هاي زندگي موفق مي‌شويم، در آزمون اولاد شکست مي‌خوريم. همين بچه‌اي که اينطور پدر و مادر از اينها شکايت کرده‌اند، ببينيد چقدر براي ازدواجش، تحصيلش، عقدش، چقدر شما خون جگر خورديد؟ تمام چيزهايي که در قالب شعر و نثر آمده است. خدا آيت الله احمدي ميانجي را رحمت کند. مي‌فرمودند: بين محبتي که ما به فرزندانمان داريم و فرزندان به ما دارند خيلي تفاوت است. پدر و مادر اگر بچه‌اش را دوست دارد، شيره جانش است. ميوه دلش است. يعني گاهي يک فرزندي مريض بوده، مادر تا صبح کنار گهواره‌اش بوده است. يا جوانش و نوجوانش نخوابيده است. و خوشحال است مي‌‌گويد: من نخوابيدم ولي الحمدلله بچه‌ام راحت خوابيد. لذت مي‌برد شب تا صبح نخوابيده است. اين محبتي است که پدر و مادر به فرزندش دارد. اما نقطه مقابلش را مرحوم آيت الله احمدي مي‌فرمود: عکسش اينگونه نيست. ما اگر به پدر و مادر هم احترام مي‌کنيم براي آنکه مي‌خواهيم آنها را در خدمت خودمان قرار بدهيم. مي‌خواهيم يک خادم را از دست ندهيم. يک خدمتگزار را از دست ندهيم. اگر يک دختر و پسر جواني پدرشان را از دست بدهند، دائم غصه مي‌خورند که چه کسي ديگر شهريه دانشگاه مرا بدهد؟ ما بايد وجودمان را وقف فرزندان کنيم اما آنها هم نبايد اينطور عمل کنند. طبيعت زندگي اين است. يعني محبتي که خدا در دل پدر و مادر قرار داده نسبت به فرزندان نقطه مقابلش وجود ندارد. پدر و مادرها همه هستي‌شان فرزندشان است. نبايد مهر مادي و عطوفت پدري را از فرزندان انتظار داشت. اين يک تسکيني باشد براي پدر و مادرها. يک آرامشي پيدا کنند. به عنوان مقدمه مي‌خواهم بگويم که اگر فرزندان شما آنطور که انتظار داريد نيستند، اين طبيعت آفرينش است. اگر آن محبتي که خدا در دل پدر و مادر قرار داده بود، نبود، کي پدر و مادر اين همه سختي را تحمل مي‌کردند؟ به تعبير قرآن که مي‌فرمايد: «حَمَلَتْهُ‏ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً» (احقاف/15) دوران بارداري چه سختي‌هايي کشيد. وقتي مادر زايمان مي‌کند، تمام شيره جانش را به اين فرزند منتقل کرده است. انواع و اقسام بيماري ها، کمبودها، در بدنش ايجاد مي‌شود. بايد دوباره خودش را تقويت کند و به همان فرم اول برگردد. دوران سخت بارداري، دوران شيردهي فرزند، چه بيداري‌هايي که کشيده است. اين سختي‌ها اصلاً قابل درک نيست. لذا قرآن مي‌فرمايد: «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْسانا» (احقاف/15) به انسان سفارش کرديم که هميشه به پدر و مادرش محبت و احسان و نيکي داشته باشد. ولي او چه وقت يادش آمد؟ «اذا بَلَغَ‏ أَشُدَّه‏» تازه به چهل سالگي که رسيد يادش مي‌آيد. چرا؟ چون چهل سالگي پدر مي‌شود. مادر مي‌شود تازه مي‌فهمد اي داد بيداد! اين پدر و مادرها از دست من چه مي‌کشيدند!
به جوانها بگويم. الآن وقتي پدر به تو مي‌گويد: پسرم مسافرت مي‌روي. از خانه بيرون مي‌روي، يک زنگ هم به من بزن. يک خبري به من بده. من نگران هستم! اي بابا! فکر مي‌کني من بچه‌ام! شما وقتي در چهل سالگي پدر مي‌شوي، تازه مي‌فهمي که پدر چه مي‌کشيده است. مادر چه مي‌کشيده است. قرآن مي‌گويد: آنوقت يادش مي‌آيد. «إِذا بَلَغَ‏ أَشُدَّهُ‏ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَة» (احقاف/15) به چهل سالگي که رسيد انسان تازه به کمال عقل مي‌رسد.
يک کسي داشت دور کعبه طواف مي‌کرد. پيامبر خدا را در يکي از دورهاي طواف ديد. گفت: يا رسول الله! مادر من ديگر توانايي راه رفتن ندارد. لذا به دوش گرفتم و مکه آوردم و اينجا هم نمي‌تواند راه برود. روي کول من دارد طواف مي‌کند. آيا باز هم مادر من حقي بر گردن من دارد؟ پيامبر فرمود: جبران يک ناله از ناله‌هاي مادر را نکردي. پدر و مادرها از ما چه مي‌خواهند؟ هيچ چيز نمي‌خواهند جز يک مقدار احترام و محبت.
در اين پيامي که خواندم مادر مي‌گويد: پسرم ازدواج کرده است. سر يک مسأله جزيي با من دعوا مي‌کند. شش ماه با من قطع رابطه مي‌کند. اگر در جامعه ما يک در ميليون هم چنين چيزهايي باشد باز هم زياد است. مي‌گويد: وقتي به او مي‌گويم: چرا قطع رابطه مي‌کني؟ مي‌گويد: مادر زن من به من کمک مالي مي‌کند. تو چه؟ يعني تو تازه امروز از مادرت توقع داري که چون به تو کمک مالي نمي‌کند با او قطع رابطه کني؟
جوان‌هاي عزيز! قيامت و آخرت را کنار مي‌گذاريم. اگر مي‌خواهيد در دنيا موفق شويد، به مطالبات پدر و مادرها توجه کنيد. پدر و مادرها از شما چيزي نمي‌خواهند.     
خدا مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني را رحمت کند. ايشان کربلا مشرف شده بودند. يکي از دوستان مي‌گفت: در همان زمان که ايشان مشرف شده بود، من هم با مادرم مشرف شده بودم. چون مادرم سالخورده بود، داشتم بالاي سر امام حسين زيارتنامه مي‌خواندم. سرم پايين بود. يک مرتبه که سرم را بلند کردم ديدم که آيت الله گلپايگاني ايستاده به من نگاه مي‌کند. خدمتشان رفتم و گفتم: آقا! شما امري داريد؟ فرمود: نه! فقط نگاه مي‌کردم که تو اينطور به مادرت خدمت مي‌کني، مادرت را کربلا آوردي و برايش زيارتنامه مي‌خواني، حسرت خوردم و گفتم: کاش من مادر داشتم و به مادرم خدمت مي‌کردم. من سه ساله بودم که پدر از دست دادم. نه ساله بودم مادر از دست دادم. کاش مادر داشتم و او را کربلا مي‌بردم.
متأسفانه تا اين بحث‌ها مطرح مي‌شود، بارها گفتيم که بعضي تصور مي‌کنند که اگر به پدر و مادر احترام مي‌کنند، بايد طوري باشد که خار چشم همسرشان باشد.
جوان‌ها بايد توجه داشته باشند. برادر بزرگتر نمي‌تواند به برادر کوچکتر خودش تحميل کند. تندي کند، او را بزند، مي‌گويد: برادر خودم است اختيارش را دارم. شما کجا اختيار برادر کوچکترت را داري؟ اينها را يادمان باشد.
اين حرف‌هايي که ميزنم درد جامعه ما است. واقعاً مشکل و مصيبت است. اين چه چيزي است که با دوستانت مي‌خندي. تا تلفنش تمام مي‌شود غضب مي‌کند. اگر انسان توجه داشته باشد و اين را باور کند، يکوقتي ما به يک کسي ظلم مي‌کنيم از ما انتقام مي‌گيرد. جوان عزيز الآن از خانه بيرون مي‌روي. با کسي درگير مي‌شوي. به او ظلم کني تو را پس مي‌زند. شما در گوشش بزني، دو تا به تو مي‌زند. جوابت را مي‌دهد. ولي وقتي تو در خانه به مادرت ظلم مي‌کني، مادرت چه کند؟ مادر در روز نفرينش هم برايت دعا مي‌کند. پدر نفرينش هم برايت دعاست. اگر جوان‌ها گره در زندگي‌شان بيافتد، بدانند علتش از اين است که به خواهرت در خانه ظلم کردي. چون به مادرت ظلم مي‌کني. به پدر پيرت ظلم مي‌کني. مادرت چه کند؟ اينکه حضرت سيد الشهدا فرمود: به خدا پناه مي‌برم از ظلم به کسي که جز خدا پناه ندارد. خوب مادر کجا پناه ببرد؟ مادر با تو فرزند چه کند؟ بيرونت کند؟ شکايت کند؟ جز ساختن و سوختن چه کاري مي‌تواند بکند؟ هيچ کاري نمي‌تواند بکند.
اگر اسوه ما پيامبر است، پيامبري که «انک لعلي خلق عظيم» خلقش عظيم بود، بهترين اخلاقش در خانه بود. جوان عزيز اگر زندگي سعادتمندانه مي‌خواهي بايد در اختيار پدر و مادرت باشي. اگر مي‌بيني در زندگي گره افتاده است، احتمال بده بخاطر بي احترامي به پدر و مادر است. اين يک مطلب است.
مطلب دومي که بنا شد صادقانه بگوييم روايت پيامبر گرامي اسلام است. فرمود: « الشَّبَابُ شُعْبَةٌ مِنَ الْجُنُونِ» جواني شعبه‌اي از ديوانگي است. اين يعني که جوان‌هاي ما ديوانه هستند؟ نه! جواني در معرض وسوسه‌هاي شيطاني است. امير مؤمنان فرمود: عاقل بايد از اين هفت مستي پرهيز کند. اميرمؤمنان ما را مي‌شناسد. 1- مستي ثروت،2- مستي قدرت، آدم‌هاي قلدر و قدرتمند بايد مواظب مستي‌اش هم باشند. ثروتمندها مواظب مستي باشند. 3- مستي مدح و ستايش. اينکه هي از ما تعريف کنند به به! 4- مستي غفلت، آدم گاهي دائماً در خطا است و يک نفر نيست به او تذکر بدهد يا تذکر ديگران را نمي‌پذيرد و در مستي است.5- مستي غرور است. 6- مستي نوم است. مستي خواب! در روايت ديگر هم داريم من باز به جوانان مي‌گويم. الآن يکي از شکاياتي که پدر و مادرها دارند همين است. مي‌گويند: جوان ما تا ظهر مي‌خوابد و به زحمت مي‌شود بيدارش کرد. خواب يک حدي دارد! مورد بعدي «سکر الشباب» جواني است. حديث داريم در قيامت انسان قدم از قدم برنمي‌دارد مگر اينکه از چهار چيز از او بپرسند. تا به اين چهار سؤال جواب ندهيم، قدم از قدم نمي‌گذارند برداريم. يکي از عمرش است. يکي از مالش است. يکي از سؤالها از جواني است. هم از عمر مي‌پرسند و هم از جواني. جواني جز عمر ماست ولي از جواني جداگانه مي‌پرسند. فکر نکنيم دوران جواني هم مثل باقي دوران‌ها است. يکوقت يک سالخورده‌اي وقتش را تلف مي‌کند، يک بحث است. اما يک جوان اگر وقتش را تلف کند، يک جوان در مستي جواني باشد. يک جوان در مستي قدرت باشد، يک جوان در مستي خواب باشد، سؤال جداگانه‌اي دارد.
پيامبر خدا به ابيذر فرمود: « اغْتَنِمْ‏ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ» (امالي طوسي/ص525) پنچ چيز را غنيمت شمار. «شَبَابَكَ قَبْلَ هَرَمِكَ» جواني قبل از پيري! در روايت داريم «إن‏ لله تعالي‏ ملكا» خداوند فرشته‌اي در آسمان‌ها دارد که دائم صدا مي‌زند، «يَا أَبْنَاءَ الْعِشْرِينَ جِدُّوا وَ اجْتَهِدُوا» (مستدرک الوسايل/ج12/ص157) پدر و مادرها چيزي از جوان‌ها نمي‌خواهند. تلاش کنيد و کوشش کنيد.
متأسفانه اين عيب در ما ايراني‌ها هست. جوان راه مي‌افتد تن به کار و اشتغال نمي‌دهد. درست است مشکل اشتغال هست اما هر اشتغالي را هم اشتغال نمي‌دانيم. الآن چقدر پدرهاي کشاورز مي‌گويند: بچه‌هاي ما با ما همکاري نمي‌کنند. زمين‌هاي کشاورزي را مي‌فروشيم. کشاورزي ديگر کار نيست! کار پشت ميز نشستن است. اشکال ما اين است. فقط جوان نگاه مي‌کند تا يک سرمايه‌داري ديد، پزشک متخصص و جراحي را ديد، پشت اتاقش مي‌نشيند و مي‌گويد: اين الآن از عمل ما چقدر گرفته؟ بيست ميليون از ما گرفته. امروز چند تا عمل کرده؟ سه تا عمل کرده شصت ميليون مي‌شود. ديروز چقدر مي‌شود. مطب هم که مي‌رود. فقط نشسته اينها را حساب مي‌کند. اما فکر نمي‌کند اين آقا در جواني چه تلاشي کرده است. حالا اين آقا تا لنگ ظهر مي‌خوابد، شغل هم که فقط اداري است. بعد هم فقط درآمد ديگران را حساب مي‌کند.
فرمود: «شيئان لا يعرف فضلهما إلا من فقدهما» دو چيز است که قدرش را نمي‌داند مگر اينکه از دست بدهد. «الشباب و العافية» (غررالحكم/ص 324) جواني و سلامتي. باز در نهج‌البلاغه اميرالمؤمنين هست که فرمود: آنهايي که در جواني دنبال تن پروري هستند، جز شکست پيري را دارد. من بارها به جوان‌ها گفتم: چند وقت تلاش و کوشش کنيد. مگر تحصيلات چقدر است؟ شما چند سال خوب درس بخوان يک عمر لذتش را ببر. افتخار جامعه باشيد. کسي که در جواني دنبال تن پروري باشد، هيچ چيزي جز شکست را در سالمندي ندارد. سالمند دستش خالي است. انواع و اقسام گرفتاري‌ها و پشيماني‌ها را دارد.
شريعتي: به نظرم اينجا دو مشکل است. يکي تنبلي جوان‌ها است. دوم هم اينکه جوان‌ها دلشان مي‌خواهد آزاد باشند، پدر و مادرها را هم يک مانعي سر راه آزادي خودشان مي‌بينند. لذا مقابله يا مقاومت مي‌کنند و حرف گوش نمي‌دهند. من با کساني که در مراودات بالايي بودند و در علم و مراتب ديگر به درجات بالايي رسيده بودند صحبت مي‌کردم. يکي از اين عوامل موفقيت خودشان را احترام به پدر و مادر ذکر مي‌کردند.  امروز صفحه 246 را با هم تلاوت مي‌کنيم. آياتي از سوره مبارکه يوسف براي شما تلاوت مي‌شود.
«يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ «87» فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ «88» قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ «89» قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «90» قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ «91» قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «92» اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ «93» وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ «94» قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ «95»
ترجمه: اى پسرانم! (بار ديگر به مصر) برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خداوند مأيوس نشويد، حقّ اين است كه جز گروه كافران، از رحمت خداوندى مأيوس نمى‏شوند. پس هنگامى كه (مجدداً) بر يوسف وارد شدند، گفتند: اى عزيز! قحطى ما و خاندان ما را فراگرفته و (براى خريد گندم) بهاى اندكى با خود آورده‏ايم، (اما شما كارى به پول اندك ما نداشته باش) سهم ما را بطور كامل وفا كن و بر ما ببخش، زيرا كه خداوند كريمان و بخشندگان را پاداش مى‏دهد. (يوسف) گفت: آيا دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد آنگاه كه شما نادان بوديد. گفتند: آيا تو خود (همان) يوسفى؟ گفت: (آرى) من يوسفم و اين برادر من است. به تحقيق خداوند بر ما منت گذاشت. زيرا كه هر كس تقوا و صبر پيشه كند، پس همانا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند. (برادران) گفتند: به خدا قسم، كه خداوند ترا بر ما برترى داده است و قطعاً ما خطاكار بوده‏ايم. (يوسف) گفت: امروز بر شما توبيخ و ملامتى نيست، خداوند شما را مى‏بخشد و او مهربان‏ترين مهربانان است. (يوسف گفت:) اين پيراهن مرا ببريد و آنرا بر صورت پدرم بيفكنيد (تا) بينا شود و همه كسان خود را نزد من بياوريد. و چون كاروان (از مصر به سوى كنعان محل زندگى يعقوب) رهسپار شد، پدرشان گفت: همانا من بوى يوسف را مى‏يابم، البتّه اگر مرا كم‏خرد ندانيد. (به او) گفتند: به خدا سوگند تو در گمراهى ديرين خود هستى.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي حسيني: آن همه ظلمي که برادران يوسف به حضرت يوسف کردند، چه گفتند؟ يک تقاضا کردند. گفتند: ما را ببخش. «قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ» ما اشتباه کرديم. «قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ» اصلاً اسمش را نياوريد و حرفش را هم نزنيد. «يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ» خدا بيامرزد.    «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» فقط يک ناراحتي و نگراني داشتند و آن اينکه پدرشان از غصه و از فراغ يوسف بينايي خود را از دست داده بود. «اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً» غصه نخوريد. پيراهن مرا جلوي چشمانش ببريد، بينا برمي‌گردد. اين برخورد را ما در ماه رمضان ياد بگيريم. در ماه رمضان ما بايد ديگران را ببخشيم تا خدا ما را ببخشد.
مرحوم علامه طبرسي ذيل همين آيات، اين همه محبتي که يوسف به برادرها کرد و همه را بخشيد، گفتند: فقط يک لطفي در حق ما داشته باش. برادرها به يوسف گفتند: تو از ما گذشتي، آن همه ظلم کرديم. يوسف هجده سال در زندان بود. به عنوان برده او را فروختند. يک لطفي به ما بکن. سفره غذاي ما را جدا کن. ما سر سفره با تو هستيم خجالت مي‌کشيم. نگاه ما به تو مي‌افتد خجالت مي‌کشيم. يوسف فرمود: ديگر اين حرف را نزنيد. شما به من منت داريد. شما بوديد اينجا آمديد و مردم فهميدند من پيامبرزاده هستم. تا شما نيامده بوديد فکر مي‌کردند من غلامي هستم که آزاد شدم.
همينطور ماه رمضان بر ما نگذرد. اين همه ظلم برادرها کردند و هجده سال گرفتاري و زندان، تازه يوسف نه تنها بخشيد، بلکه گفت: شما بر من منت داريد. شما عزت و افتخار من هستيد. شما باعث شديد اينها بفهمند من نسل ابراهيم و يعقوب هستم. نکند ماه رمضان بگذرد و هنوز من با برادر و خواهرم و عمو و عمه و برادرزاده‌ها قطع رابطه داشته باشم، خدا نکند من با پدرم، با مادرم اختلاف داشته باشم و قطع رابطه کنم.
جوان‌هاي عزيز يادتان باشد. مادر قصه احترام به پدر و مادر مرز نداريم. شما نمي‌تواني بگويي: پدر و مادر به من ظلم کردند پس من نبايد به اينها محبت کنم. فرمود: حتي اگر آنها به شما ظلم کرده باشند، شما هم بايد خدمت کني. بعضي مي‌گويند: پدر و مادرمان به ما کمکي نکردند. اولاً هرچه بوده دادند. حالا يک چيزي در اختيارشان نبوده،تمام اين مرزها برداشته شده، احسان به پدر و مادر در هر صورت بايد باشد.
از امام صادق(ع) حديث است. در کتاب عده الداعي که مفصل معرفي کرديم. امام صادق فرمودند: پدر و مادر به فرزندش نفرين نکند. من خواهش مي‌کنم که حتي اگر بچه‌ها ظلم کردند، نفرين نکنيد. گذشته از اينکه نفرين مادر در زندگي اولاد تأثير دارد در زندگي خود ما هم تأثير دارد. ما هم موظف هستيم ارتباط خويشاوندي را حفظ کنيم. اگر فرزند با پدر و مادر قطع رابطه کند، آثارش را مي‌بيند. پدر و مادر هم نبايد نفرين کنند بايد تحمل کنند. درست است گاهي فرزندان ما را اذيت مي‌کنند، اگر با فرزند قهر مي‌کنيد پيامبر فرمود: قهر را طولاني نکنيد. الآن بدترين زندان، زندان انفرادي است. چرا؟ چون انسان اهل انس است. چرا مادر شکايت مي‌کند که با من قطع رابطه کردند؟ چون دوست دارد فرزندش به او محبت کند. اگر کسي سالها در زندان انفرادي باشد، ديوانه مي‌شود. اگر شما با کسي قهر هستيد، او را تحريم اجتماعي کرديد. اين کار را نکنيد. نه پدر و مادر با فرزند و نه فرزند با پدر و مادرها اين کار را نکنيد.
روايت داريم حضرت به پدري فرمود: اگر خواستي با فرزندت قهر کني، هجران و قهرت را طولاني نکن. يکي از دغدغه‌ي پدر و مادرها دينداري فرزندان است. مطالبه پدر و مادرها دينداري است. چيزي هم براي خودشان نمي خواهند. مي‌گويند: مي‌خواهيم بچه‌هاي ما ديندار واقعي باشند. درست است ما بايد براي تربيت فرزندمان قدم برداريم اما اينکه حرص و جوش بخوريم، درست نيست. قرآن کريم در مورد کفار به پيامبر خطاب کرد: «لَعَلَّكَ باخِعٌ‏ نَفْسَك‏» (شعرا/3) پيامبر داري جان خودت را از دست مي‌دهي که اينها ايمان نياوردند. اينقدر حرص و جوش نخور.
پدر و مادر عزيز درست است ما بايد در تلاش باشيم و نگران باشيم اما حرص و جوش نخوريم. خودمان را از بين نبريم. اميرمؤمنان در نهج‌البلاغه تعبيري دارند: که همه هم و غم فرزندت نباشد. به خودت هم برس. يک مقدار به خودتان برسيد. سلامتي و آسايش خودتان را هم حفظ کنيد. پدر و مادرها دلشان مي‌خواهند فرزندشان متدين باشند. فرزندي نوشته که پدر و مادرم با تندي با من برخورد مي‌کنند. براي نماز مرا با تندي بيدار مي‌کنند باعث مي‌شوند من از نماز دوري کنم. اگر فرزندان ما اهل نماز هستند، ساعت مي‌گذارند بيدار شوند، تصميم دارد بيدار شود، حالا ديگر ما وظيفه نداريم با هزار زور و فشار بلندش کنيم. اين قرار بوده بيدار شود خواب مانده است. اين اهل نماز است. برايش مهم است. اينکه من به تندي اين را متنفر کنم بد است. قدري در مسائل ديني راحت باشيم و خودمان هم کمي آرام باشيم.
شريعتي: والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين.