اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

91-11-16-حجت الاسلام والمسلمين فرحزاد- عصبانيت وغضب

-برنامه سمت خدا

-حجت الاسلام والمسلمين فرحزاد

-عصبانيت وغضب

91/11/16

سوال – ريشه ي غضب چيست ؟

پاسخ – روايت داريم که ريشه ي اصلي غضب تکبر،غرور و تحقير ديگران است. روايت داريم: در مقابل خدا سر و گردن را بالا نياوريد هر کس در مقابل هست حقيقي (يعني خداوند متعال)، نيست کامل نشود و خودش را زمين نزند، خودش را برخدا برتر دانسته است. بايد عظمت و بزرگي خدا ما را بگيرد که خودمان را کنار بگذاريم و مَن خودمان را خُرد کنيم. هر چقدر ما با عظمت خدا بيشتر آشنا بشويم و آنرا درک کنيم، هستي و وجود ما بکار مي رود و تبديل به نيستي مي شود. در خطبه ي متقين داريم: وقتي ملوک وارد مي شود عقل و فطرت ذليل شده ي ما سلطنت پيدا مي کند و مَن ما از بين مي رود. پس يکي از راه هاي شکستن مَن اين است که خودمان را به خدا نزديک کنيم با ذکر دعا،عبادت و بندگي تا کبريايي خدا را ببينيم. اگر کسي خدا را بشناسد و عجز و ناتوانايي خودش را بفهمد، هيچ وقت مغرور نمي شود. هر چقدر خداوند در دل ما بزرگ جلوه کند غير خدا کوچک جلوه مي کند. مثلا ما وقتي پيش مديرکل مي روييم خيلي مواظب حرکات يا رفتارمان هستيم. اگر ما بدانيم که خدا مراقب رفتار ماست، در تعامل با ديگران هم اين حضور را درک مي کنيم. بيشترين ذکري که در اذان، اقامه و نماز تکرار مي کنيم تکبير است يعني ما به خودمان تلقين مي کنيم که خدا بزررگ است، غير خدا و خودمان کوچک هستيم. اگر ما خدا را بر همه بزرگ دانستيم فرمان خدا را بر همه ي فرمان ها مقدم مي داريم و به خواسته هاي شيطاني ديگران عمل نمي کنيم. تکبير گفتن در نماز نشان دهنده ي عظمت و کبريايي خداوند است. هر کس بخواهد وارد کبريايي خدا بشود خدا او را درهم مي کوبد.

يکي از شخصيت هايي که نام آن در قرآن آمده است حضرت موسي کليم الله است. 136 بار نام حضرت موسي در قرآن آمده است. داستان حضرت موسي خيلي فراز و نشيب دارد. از زمان کودکي تا رشد او و بعد داستان ايشان با حضرت شعيب و حضرت خضر و... داستان زندگي حضرت موسي خيلي سازنده است. بيشترين آيات قرآن داستان و قصه است. ما پانصد آيه در مورد احکام داريم و بقيه در مورد اخلاق و کلام معارف است. ولي بيشتر آيات، داستان است که سرنوشت ما انسانهاست. زندگي حضرت موسي خيلي پيچ و تاب داشته است. حضرت موسي خيلي متواضع بود. داريم که خداوند او را به پيامبري برگزيد زيرا خيلي سجده مي کرد و درمقابل عظمت خدا، صورتش را به خاک مي ماليد و خيلي دلسوز و مهربان بود. وقتي حضرت موسي چوپان بود اگر گوسفندي فرار مي کرد، دنبال گوسفند مي دويد، او را نوازش مي کرد، با او حرف مي زد و مي گفت که حيف است که طعمه ي گرگ بشوي. خير خواهي، دلسوزي و تواضع او باعث شد که به پيامبري برگزيده شود. وقتي موسي به پيامبري برگزيده شد و فرعون در دريا غرق شد تورات بر موسي نازل شد. روزي حضرت موسي در حال خواندن خطبه و سخنراني بود(خدا به او معجزه هاي زيادي داده بود) که فردي گفت که آيا کسي از شما باسوادتر و دانشمندتر هم هست ؟حضرت موسي سکوت کرد(يا گفت ممکن است)، به محض اينکه اين خطور به ذهن حضرت آمد، خدا به جبرئيل فرمود که موسي را درياب زيرا هلاک شد و فکر مي کند که کسي دانشمندتر از او روي زمين نيست. مَن کردن ها دنيا را آتش زده است و دارد ما را هلاک مي کند. پيامبر فرمود که اگر همه ي پيامبري ها دور هم جمع بشوند هيچ مشکلي با ما هم ندارند زيرا هيچ کدام مَن ندارند با اينکه افق هايشان با هم فرق مي کند مثلا بيشتر پيامبران براي شهرها و روستاهاي کوچک بوده اند و ما فقط پنج پيامبر اولوالعزم داريم. همه ي پيامبران در برابر خدا تسليم بوده اند. به موسي خطاب شد که چرا نگفتي خدا از همه باسوادتر است ؟زيرا او علمش از همه بيشتر است. در روايت داريم که پرنده اي مقداري آب دريا را در منقارش برداشت و به ساحل مي آورد. حضرت خضر به موسي گفت که خدا مي خواهد بگويد که علم تو در مقابل علم خدا و آل محمد، مثلA  آب نوک منقار در برابر دريا است. در آن موقع چهارده معصوم نبوده است ولي نور آنها وجود داشته است و در مشکلات به آن ها توسل پيدا مي کردند. و خدا را به حق آنها قسم مي دادند. حضرت آدم خدا را به نور اين چهارده معصوم قسم داد تا خدا او را بخشيد. اولين خلقت، نور پيامبر و چهارده معصوم بوده است. حضرت علي(ع) مي فرمايد: هر کس که مي گويد من عالم هستم بدانيد که او جاهل است. حضرت علي(ع) مي فرمايد: کسي از همه بدتر است که خودش را بهتر از همه مي داند. اگر ديگران يا خدا ما راتاييد مي کنند ما نبايد از خودمان تعريف کنيم. ما در امور معنويA  بايد هميشه به خدا و پيامبران نگاه کنيم تا بالا برويم. خدا به موسي گفت که به کنار دريا برو و ماهي که در کنار تو هست زنده مي شود. در آنجا بنده اي است که علم زيادي دارد، پيش او شاگردي کن. در سوره کهف داستان اصحاب کهف، داستان موسي و خضر و داستان ذوالقرنين وجود دارد که ازآيه 60 تا 82 در مورد داستان موسي و خضر است. منشأ اين داستان از زماني شروع شد که موسي سخنراني کرد. نکات اخلاقي و عرفاني زيادي در اين داستان وجود دارد. حضرت موسي با يوشع (يوشع بعدا جانشين موسي شد)به کنار دريا رفتند و منتظر بودند که ماهي( آماده ي خوردن بود) که همراه آنها است زنده شود. موسي در کنار دريا خوابيد و يوشع ديد که ماهي همراه آنها تکان خورد و به داخل دريا رفت. چون حضرت موسي خواب بود،آن لحظه يوشع به او چيزي نگفت و بعد که موسي بيدار شد، يوشع فراموش کرد و همراه با موسي به راه افتادند بعد از مدتي موسي گفت که ماهي را بياور تا بخوريم که يوشع يادش افتاد ماهي به دريا رفته است و دوباره همان راهA  را برگشتند و آن مکان را پيدا کردند. قرآن مي فرمايد: بنده اي از بندگان ما را در کنار دريا يافتند که ما علمي به او داده بوديم. اين فرد حضرت خضر بود. روايت داريم که وقتي نام حضرت خضر را مي بريد به او سلام بگوييد. اين پيامبر عمر جاودانه پيدا کرده است و همراه با امام زمان(ع) است. وقتي حضرت موسي، حضرت خضر را ملاقات مي کند يوشع را مرخص مي کند. حضرت موسي به حضرت خضر گفت که من از طرف خدا آمده ام که از تو علم ياد بگيرم، آيا اجازه مي دهي چيزهايي که خدا به تو ياد داده است من هم از تو ياد بگيرم؟ حضرت حضر گفت که تو توان شاگردي مرا نداري، بايد صبر کني. چطور مي تواني بر چيزي صبر بکني که از آن خبر نداري؟ يعني علم حضرت حضر مخفي و ماورايي بوده است. حضرت موسي عالم به شريعت بوده ولي حضرت خضر عالم به معنا و پشت پرده بوده است. موسي گفت: انشاءالله که من صبر دارم، انشاءالله که با تو مخالفت نمي کنم و انشاءالله که توان دارم. حضرت خضر بخاطر گفتن انشاء الله، حضرت موسي را قبول کرد. حضرت خضر گفت: اگر مي خواهي شاگرد من بشوي بايد تسليم محض بشوي و سوال نکني. علما مي گويند که شرط اول و آخر اين است که ما در مقابل خدا و اهل بيت تسليم محض باشيم و چون و چرا نکنيم. البته تمام احکام ما حکمت و حقيقتي دارند ولي خدا ما را آفريده است و ما بايد روح عبوديت داشته باشيم. بايد در ما روح بندگي و تسليم باشد. اگر ما تسليم امام زمان(عج) باشيم امام ظهور مي کند ولي بسياري به امام اعتراض مي کنند. اگر ما تسليم بشويم خدا همه ي دعاهاي ما را هم مستجاب مي کند. موسي قبول کرد. آنها سوار کشتي شدند. حضرت بعد از مدتي شروع به سوراخ کردن کشتي کرد. حضرت موسي فکر کرد که اين کشتي براي مردم است و اين کار خلاف عقل است. حضرت موسي گفت: چرا کشتي را سوراخ مي کني که مردم غرق بشوند؟ اين کار بسيار ناپسند است. حضرت خضر فرمود: به تو نگفتم که تو توان همراهي با من را نداري و نمي تواني صبر کني؟حضرت موسي: معذرت خواهي کرد و گفت که اين کار را بر من سخت نگير. حضرت خضر و موسي داشتند از کوچه اي رد مي شدند و ديدند پسر بچه اي دارد، بازي مي کند. حضرت خضر بچه را خواباند و سر او را بريد. حضرت خضر طبق دستور خدا اين کار را کرد. بعضي ها به اين آيه خيلي اشکال کرده اند. حضرت موسي گفت: چرا اين بچه را کشتي؟ حضرت خضر گفت: به تو نگفتم که تو توان شاگردي مرا نداري؟ حضرت موسي دوباره معذرت خواهي کرد و گفت که اگر اين دفعه اعتراض کردم، من خودم مي روم. آنها به شهري رسيدند و خيلي خسته بودند. در آخر شهر يک ديوار خرابه اي بود که حضرت خضر آنرا تعمير کرد و موسي گفت که اين چه کاري است که مي کني؟ مردم اين شهر به ما هيچي نداده اند و تو داري بدون مزد ديوارهاي آنها را هم درست مي کني ؟ با اين اعتراض بين حضرت خضر و موسي فاصله افتاد. و حضرت خضر رمز کارهايي را که کرده بود به حضرت موسي گفت.

آن کشتي را که سوراخ کردم براي فقيري بود که فرد غاصبي کشتي هاي سالم را مي گرفت و مي برد و وقتي ديد که کشتي سوراخ است آن کشتي را رها کرد و به صاحبش برگشت. اين بچه اي که کشتم بچه ي شروري بود و اگر زنده مي ماند پدر و مادرش را هم گمراه مي کرد. (عبدالله بن زبير پدرش را هم گمراه کرد. حضرت امير مي فرمايد: عبدالله جنگ جمل را به راه انداخت و هزاران نفر را به کشتن داد.) بجاي اين پسري که کشته شد، خداوند دختري به اين پدر و مادر داد که هفتاد پيامبر از نسل آنها متولد شدند. ديواري را هم که تعميرکردم بخاطراين بود که زير آن گنجي بود که براي تعدادي بچه يتيم بود که اگر نمايان مي شد از دست مي رفت. من اين ديوار را درست کردم تا اين گنج محفوظ بکند. خدا اراده کرد که من اين کار را بکنم. اين داستان بخاطر اين پيش آمد که حضرت موسي لحظه اي فکر که از همه بهتر است. بخاطر يک مَن موسي، خدا اين داستان را براي او پيش آورد.

سوال – صفحه 228 قرآن کريم را توضيح بفرماييد.

پاسخ- پيامبر فرمود: چه کساني از همه به من نزديکتر هستند ؟ کساني که بيش از همه صلوات بر محمد و آل محمد مي فرستند.

قطعا کساني که زياد صلوات مي فرستند پيامبر را دوست دارند و ياد مي کنند و پيامبر هم آنها را ياد مي کند. روايت داريم که هر که را که بيشتر دوست داري با آن محشور مي شوي. تداوم بر صلوات باعث مي شود که ما با پيامبر محشور بشويم.

در اين صفحه داريم که حضرت هود را خيلي آزار دادند. حضرت هود فرمود که هر حيله اي داريد بکار ببريد زيرا من خدايي دارم. قرآن مي فرمايد: من توکل به خدايي کردم که هم پروردگار شما و هم پروردگار من است و زمام همه ي جنبندگان در دست اوست. خدا بر صراط مستقيم است و عادل است. A فردي که اعتماد به خدا دارد آرامش دارد.

در روايات داريم که اگر حضرت موسي تحمل مي کند تا هزار مورد پشت پرده را مي ديد ولي او ديگر صبر نداشت و خدا هم مي خواست او را تربيت کند. انسان بايد هميشه خودش را دست پايين بگيرد تا رشد بکند. نمونه هايي که خدا به موسي نشان داد براي ما هم هست که اگر پيشامدهايي اتفاق مي افتد بدانيم که حکمت هايي وجود دارد که باعث آرامش ما مي شود. امام عسگري(ع) مي فرمايد: هيچ بلايي نمي شود مگر اينکه در آن بلا خدا نعمتي را گذاشته است که بر سختي ها احاطه دارد. پسر پيامبر ابراهيم سه ساله بود که از دنيا رفت. ما بايد تسليم باشيم و راضي به رضاي خداوند باشيم. اگر تسليم باشيم ممکن است که خدا پشت پرده را به ما نشان مي دهد. امام صادق(ع)A  مي فرمايد: خدا پيش نمي آورد براي ما مگر کار برتر و اصلح را. در قرآن داريم: به ما اصابت نمي کند مگر آنکه خدا براي ( بنفع )ما نوشته است. او مولا و سرپرست ماست و هر چه از طرف اوست خير است. آقاي راشد يزدي مي گفتند که پيرمردي مي گفت: هر چه پيش مي آيد خوب است و هر چه خوب است پيش مي آيد.

سوال – در مورد سالگرد ورود حضرت معصومه به قم توضيح بفرماييد.

پاسخ – سالگرد ورود حضرت معصومه به قم را تبريک مي گوييم. حضرت معصومه در راه ديدن برادرشان امام رضا (ع)، به قم آمدند و 17 روز ميهمان مردم قم بودند. يعني تا زمان وفات شان 17 روز فاصله بود. ورود ايشان براي قم بسيار بابرکت بود. حضرت معصومه شخصيتي هستند که سه امام بزرگوار در مورد ايشان فرموده اند که زيارت او معادل بهشت است يا بهشت را واجب مي کند. مرحوم بروجردي و امام خميني خيلي به زيارت حضرت معصومه مي رفتند و هنگام برگشت عقب عقب مي رفتند و پشت به حرم نمي کردند. وقتي ملاصدرا در کَهَک در تبعيد بود اگر مشکل علمي پيدا مي کرد چهل کيلومتر را ه را مي پيمود تا از محضر اين بانو بهره ببرد. ايشان باب رحمت الهي فوق العاده اي است. مرحوم دولابي مي فرمود که من دوست دارم که در قم زندگي کنم زيراخير و برکتي که در قم است در جاهاي ديگر نيست. من در زيارت هاي ديگر رفته ام ولي از زيارت قم سير نمي شوم.